- AMIR 181
- يكشنبه ۳۰ مرداد ۰۱
- ۱۵:۵۴
#تاپــــروانگی 🦋 (۳۰)
بعد از اینهمه صبوری رفته بود
آن هم در بدترین موقعیت ممکن.
تمام مسیر را در سکوتِ ترانه اشک ریخت.
نمیدانست خوشحال باشد که خانواده دار بودنش به رخ همسرش کشیده شده، یا ناراحت و غمزده از این دوری اجباری و بیموقع...
خودش را روی مبل پرت کرد، بغضش ترکید
و بعد از چند دقیقه اشک ریختن به هقهق افتاد...
سلام میشه یک رمان شبیه همین رمان معرفی کنید