- AMIR 181
- چهارشنبه ۱۹ مرداد ۰۱
- ۱۱:۰۷
#تاپــــروانگی 🦋 (۲۳)
مجلس عروسی را نیمهکاره رها کردند و برگشتند.
توی ماشین سکوت مطلق بود. فقط خودخوری کرد.
هنوز درگیر هضم حرفهای درشتی که شنیده، بود.
خانمجان چقدر کنار گوشش نجوا کرده بود:
"ریحانه این خانواده لقمه تو نیست دختر من!
بدبختتر از چیزی که امروز هستیم میشیم. ببین کی گفتم"
روی دیوار گچی پشت سرش، خط فرضی کشید و ادامه داد:
"این خط... اینم نشون... من مرده تو زنده، فردا پسفردا که دستتو گرفتو برد تو خونه باباش تازه میفهمی من گیسسفید چی میگفتم!
آخه اون مادرش اگه ما رو آدم حساب میکرد
که یه تک پا میومد تو رو ببینه یا اصلا پسند کنه!
خیال کردی تویی که بیشتر از یه کرم به صورتت نمی زنی و تا پول دستت برسه اولین چیزی که ذوق خریدنو عوض کردنشو داری چادرته، میتونی با این قوم شوهر بسازی و آبتون توی یه جوب بره؟
اونا ما رو امل میدونن، الان برات مهم نیست این چیزاها
ولی بعدا فرق میکنه...
هیچ فکر کردی زن اولش از خون خودشه
چشم تو چشم میشین مادر...
اینا همه میشه عذاب ریز و درشت زندگیت! ببین کی گفتم"
انگار پیش گویی کرده بود چنین شبی را!
تازه رسیده بودند، برق های سالن را روشن کرد
حس خفگی مانع از سکوت بیش از حدش شد:
+ ارشیا، چرا؟
کتش را کند و روی مبل نشست، کلافه بود!
- چی چرا؟
+ چرا گذاشتی من بیگناه و بیخبر از همهجا امشب انقد تحقیر بشم؟
من نباید میدونستم که زن سابقت اونجاست؟
برای اولین بار صدایش بلند شده بود.
- شلوغ نکن ریحانه، هیچ اتفاق تازهای نیفتاده!
+ از نظر تو شاید
- خودت خوب میدونستی نیکا دختر دایی منه و حتما دعوته
دوست داشت ارشیا با چند جمله آرامش کند
اما هیچ تلاشی نمیکرد که هیچ، تازه معکوس عمل میکرد!
- نیکا کسی بود که مهلقا آرزو داشت عروسش بشه و شد
چون پسند خودش بود؛ دختر برادرشه تا قیامتم حمایتش میکنه.
+ همین؟!
- همین
از اینکه با سیاست تمام از زیر بار همهچیز در میرفت کفریتر شد.
+ چرا وقتی حرفها و توهینهای مادرت رو شنیدی از من دفاع نکردی؟
شنیدی دیگه نه؟ وگرنه اون شکلی نمیاومدی تو اتاق پرو!
- دفاع نکردم چون فکر میکردم انقدر عرضه داری که گلیم خودت رو از آب بکشی بیرون، که متاسفانه مثل بت برخورد کردی!
گفت و رفت! یعنی ریحانه بدهکار هم شده بود؟
اگر جواب مادرش را میداد تشویقش میکرد؟! نه ...
ارشیا خیلی ماهرانه همه توپ ها را به زمین او میانداخت!
"الهام تیموری"