رمان تا‌پروانگی - قسمت بیست و نهم :: از جنس خاک

از جنس خاک

وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ

رمان تا‌پروانگی - قسمت بیست و نهم

  • AMIR 181
  • شنبه ۲۹ مرداد ۰۱
  • ۲۱:۴۸

#تاپــــروانگی 🦋 (۲۹)

با نوازش دست کسی بیدار شد
هنوز چشم باز نکرده تمام وجودش درد می‌کرد
دهانش مثل چوب خشک شده بود
از صداهایی که به گوشش می‌خورد، فهمید توی بیمارستان است

چشم باز کرد و چهره نگران ترانه را دید.

- قربونت برم، خوبی؟


باید به‌خاطر داشتن خواهرش شاکر خدا می‌بود.
سرش را تکان داد و نجواگونه گفت:
+ چی شده؟
- غش کردی! یعنی فشارت افتاده
البته با اوضاعی که تو اون خونه هست طبیعیه خب...
وای مردمو زنده شدم بخدا. باز خوبه این وکیله بود
سریع ماشینش رو روشن کرد اومدیم درمانگاه
+ کجاست؟
- چمی دونم، بیرونه لابد
+ ارشیا چی؟ تنهاست...
- آره تنهاست. می‌خوای پاشو برو پیشش یه وقت گرگ نخوردش!

چه بی‌وقت غش کرده بود!
ارشیا که نباید تنها می‌ماند.
با آن حال و روزش و عصبانیتی که فروکش نکرده بود...

- با اجازه

با دیدن رادمنش نیم خیز شد تا بنشیند.

- راحت باشید، بهترین؟
+ بله ممنونم
- خداروشکر
+ ترانه میگی یکی بیاد سرم رو دربیاره؟
- تموم نشده که
+ حالم خوبه، بریم ازینجا بیرون بهتر میشم
- باشه برم به دکتر بگم بیاد

نگاهش به رفتن خواهرش بود که پرسید:
+ از ارشیا خبر ندارین؟
- زنگ زدم بهش، نگران شما بود!

نیشخند روی لبش ناخواسته بود.
مگر او نگران هم می شد!

-راستش خانم رنجبر نمی‌دونم الان
وقت خوبی هست برای زدن یه سری از حرفا یا نه
+ چه حرفی؟
- خب، شاید دلیل اصلی مشکل ارشیا اینه که...

باز شدن در، حرفش را نصفه گذاشت.
ترانه بود و خانم دکتر جوانی که همراهش بود.

- خوبی عزیزم؟
+ سلام، مرسی

همان‌طور که توی برگه تند و تند چیزهایی می‌نوشت گفت:
- بیشتر مراقب خودت باش
سعی کن کمتر دچار تنش و استرس بشی
اصلا برای خودت و بچه خوب نیست.
اسم یکی از همکاران خوب رو برات می‌نویسم
بهتره که زیر نظر ایشون باشی.
داروهاتم حتما استفاده کن نگرانم نباش
چون فقط تقویتی نوشتم برات.
می تونی سرمت تموم شد بری، با اجازه.

عرق شرم روی پیشانی‌اش نشست
چه دکتر بی فکری!

شاید او نمی‌خواست کسی اینطور از راز مگویی که داشت باخبر شود. دهان ترانه نیمه‌باز مانده بود و رادمنش هم دست کمی از او نداشت...

- این چی گفت ریحانه؟! بچه!

سکوت کرد چون معذب بود
رادمنش با ببخشید از اتاق بیرون رفت
و ترانه مثل بمب منفجر شد...

توی ماشین نشسته بود و سرش روی شانه ترانه بود
و به حرف هایش گوش می داد:
- اصلا غصه نخور ریحان
میریم خونه خودم چند روز استراحت کن حالت جا بیاد.
باورم نمیشه دارم خاله میشم!
وای خدا دارم می میرم از هول گفتنش به نوید...
ببینم یعنی تو راستکی به شوهرت چیزی نگفتی هنوز؟!
عجب دلی داریا. ولی میگم هرچی فکر می‌کنم
توقع داشتم به من بگی، یعنی کاش می گفتی.

ترانه زبان به دهن نمی گرفت، معلوم بود خوشحال شده...

رادمنش موقع خداحافظی گفته بود:
"می‌دونم به قول خواهرتون نباید مداخله کنم
اما ارشیا فقط موکل من نیست
رفیق چندین سالمه از زمان مدرسه تا حالا.
نمی‌تونم غمش رو ببینم. درست مثل خود شما!
در مورد گذشته‌ش چیزایی هست که باید بشنوید.
مطمئنم اون نگفته اما من وظیفه خودم می‌دونم
که برای شفاف‌سازی هم شده به شما بگم...
در ضمن با وجود همه مشکلاتی که هست،
شاید این بچه بتونه واقعا ارشیا رو سر ذوق بیاره.
اون عاشق بچه هاست..."

چه عجیب!
کسی چه می‌دانست که ارشیا چه قولی سر عقد گرفته بود
برای بچه دار نشدنش! ...

"الهام تیموری"

  • نمایش : ۱۷۱
  • کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی