- AMIR 181
- جمعه ۱۴ مرداد ۰۱
- ۲۱:۱۰
#تاپــــروانگی🦋 (۱۴)
پشت میز آشپزخانه نشسته بود
لیوان چای در دستش بود
و بدون اینکه لب بزند، هرازچندگاهی آه میکشید...
احساس می کرد جغد شومی روی زندگیش سایه انداخته
و شنیدن خبرهای بد همینطور ادامه دارد!
چقدر ارشیا امروز ناراحت شده و چقدر خودش از دست رادمنش کفری بود!
دلش میخواست زنگ بزند و تا میتواند بد و بیراه بگوید بهخاطر رازداریش!
اما میترسید با هر حرکت جدیدی آتشفشان درونی و نیمه فعال همسرش را روشنتر بکند!
- چیزی شده دخترم؟ خیلی ساکتی
سلام میشه یک رمان شبیه همین رمان معرفی کنید