- AMIR 181
- پنجشنبه ۱۳ مرداد ۰۱
- ۲۰:۴۰
#تاپــــروانگی🦋 (۱۲)
نیاز داشت به دست محبتی که ترانه بر سرش میکشید...
- اینطوری نگو خواهر گلم. شاید دلایلی داشته که ما بیخبریم.
بهنظرم فعلا مشکل اصلی رو گم نکنیم بهتره
+ یعنی چی؟
- میگم بههرحال تو تازه متوجه شدی که ارشیا ورشکست شده
و شریکش بعد از چند سال سابقه دوستی و همکاری قالش گذاشته
و نیست و نابود شده ؛ مگه نه؟
+ اوهوم
- از اون طرفهم شوهرت چند روز پیش برای دیدن کسی که نمیدونیم کی بوده
با سرعت و عصبانیت سمت فرودگاه میرفته که تصادف میکنه
تمام داستان همینه، اتفاقی که امکان داره برای هر آدمی بیفته
منتها چیزی که الان اهمیت داره پیدا کردن راهکاره
برای کمک به ارشیا. نه چیز دیگه!
+ چه راهکاری؟
ارشیا تمام عمر در نهایت شرافت کار کرده و با زحمت پول روی پول گذاشته...
- چه خبرته بابا؟ مگه من میگم بیا بریم گدایی که جیغجیغ میکنی؟!
+ کاش بابای ارشیا زنده بود ترانه!
اون تا قبل از فوتش حامی خوبی بود
اما همین که از دنیا رفت، بقیه افتادن روی ارث و میراثش
بدبختی اون خدابیامرزم تمام اموالش رو به اسم مه لقا کرده بود!
همین باعث شد که اون فکر کنه تسلطش روی بچهها بیشتر شده
اما تو که میدونی ارشیا هیچوقت وابسته مادرش نبود
که مثل اردلان گوش به فرمانش باشه...
- آره ولی خب الان...
+ الانم که اوضاعش بهم ریخته مطمئنم بازم راضی نمیشه
بهخاطر پول و کمک، دست به سمتشون دراز کنه. من مطمئنم!
- پس یعنی هیچ توقعی از سهم خودش نداره؟
+ همون سالی که مادرش کوچ کرد و از ایران رفت اتمام حجت کردن.
ارشیا گفت که همهجوره میخواد استقلال داشته باشه...
ترانه از جا بلند شد و گفت :
- کلا از خانوادش دل بکن پس
اینطور که پیداست خودت باید یه کاری بکنی
+ چه کاری؟
- منم نمی دونم اما بالاخره باید یه راه چاره ای باشه!
با چهره ای متفکر از اتاق بیرون رفت
و ریحانه را با ذهنی مشوش تنها گذاشت...
تمام شب را بی خوابی کشیده و فقط غصه خورده بود
بهتر از هر کسی اخلاق همسرش را می شناخت
و مطمئن بود بهخاطر غرورش کمک هر کسی را قبول نمی کند!
تازه آفتاب زده بود که دوش گرفت
و با این که گرسنه بود بدون خوردن صبحانه به بیمارستان رفت.
دیروز عصر با بهانه خستگی بعد از چند روز مداوم در بیمارستان بودن
به خانه رفته بود...
ارشیا نباید می فهمید
که دیشب با رادمنش ملاقات داشته و حالا از همه چیز باخبر شده!
هنوز هم به اعصابش مسلط نشده بود
حس میکرد امروز حوصله سلامکردن به پرستارها را هم ندارد
اما مجبور به حفظ ظاهر بود.
پشت در اتاق 205 لحظه ای ایستاد
نفس بلندی کشید و به آرامی در را باز کرد
توقع داشت ارشیا مثل روزهای قبل در این ساعت خواب باشد
اما بیدار بود و چشم در چشم شدند
مثل کسی که کار بدی کرده و منتظر توبیخ است، هول کرد و دستپاچه گفت:
+ س... سلام ...بیداری؟!
بدون اینکه پاسخی بدهد سرش به سمت پنجره چرخید.
خوب بود که بیشتر از این دقت نکرده بود
اگرنه حتما متوجه اوضاع بههم ریختهاش میشد
چادرش را در آورد و روی مبل چرم کنار تخت انداخت.
همیشه و همه جا دور و بر ارشیا چیزی از جنس چرم بود انگار!
وسایلی را که آورده بود با سلیقه توی یخچال گذاشت
دلش سکوت میخواست، خداروشکر همسرش کمحرف بود!
- کجا بودی؟
همچنان که خودش را مشغول نشان می داد، بیتفاوت گفت:
+ پیش ترانه، کمپوت میخوری یا آبمیوه؟
- رو دست!
متعجب برگشت و پرسید:
+ چی؟
"الهام تیموری"