رمان تا‌پروانگی - قسمت هشتم :: از جنس خاک

از جنس خاک

وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ

رمان تا‌پروانگی - قسمت هشتم

  • AMIR 181
  • سه شنبه ۱۱ مرداد ۰۱
  • ۲۲:۱۵

#تاپــــروانگی🦋 (۸)

تمام این چند‌روز را بی‌وقفه در بیمارستان و بالای سر ارشیا بود
پای راستش را که از دوجا شکسته‌بود عمل کرده بود
و برایش پلاتین گذاشته بودند
هرچند می دانست خیلی درد دارد
اما ارشیا حتی بی‌تابی هایش هم پرغرور بود
آن چنان ناله و فریاد نمی‌کرد و فقط بدخلق‌تر می‌شد.
و ریحانه‌ای که ساعت‌ها پشت در اتاق عمل و یا در انتظار به‌هوش آمدنش اشک ریخته و داشت پرپر می‌زد، حالا همه نق‌زدن‌هایش را به جان می‌خرید...
این روزها برای سلامتی شوهرش آنقدر نذر و نیاز می‌کرد که مطمئن بود همه را فراموش می‌کند؛ به‌خاطر همین مجبور شده بود تا ریز و درشت نذوراتش را گوشه‌ای بنویسد!

مخصوصا نذری که روز عمل کرده بود و باید ادا می‌شد
چیزی که فعلا بین خودش و امام حسین بود و بس.

 

ارشیا خواسته بود تا بهتر شدن حالش ملاقاتی نداشته باشد
فقط ترانه و همسرش و رادمنش بودند که هر روز سر می زدند.

گل ها را درون پارچ آب می‌گذاشت و به خاطره نوید از تصادف سه سال قبلش گوش می‌کرد که ترانه کنار گوشش گفت:
- ببینم ریحان بالاخره از ماجرا سر در آوردی یا نه؟
+ اوهوم، اینجوری که نوید تعریف می‌کنه ماشین پشتی...
- نچ! چرا گیج بازی درمیاری؟ من به خاطره ی نوید چیکار دارم؟ دارم میگم نفهمیدی دلیل تصادف شوهرت چی بوده؟

کمی کنارتر کشیدش و با لحنی که سعی می‌کرد آرام باشد ادامه داد:
- یک هفته گذشته و تو هنوز نفهمیدی ارشیا چرا و چطور به این حال و روز افتاده، حتی متوجه رفتار مشکوکش با این آقای وکیل هم نشدی!؟

ناخودآگاه نگاه ریحانه سمت رادمنش کشیده شد

که دست در جیب کنار پنجره ایستاده و غرق تفکر بود...

+ چه رفتار مشکوکی؟!
- یعنی یادت رفته همین که ارشیا به هوش اومد سراغ اینو گرفت؟ به‌نظرت چرا باید از بین تمام دوست و همکاراش فقط همین یه نفر باشه که مدام میاد و میره؟


+ خب ارشیا خیلی به ...
- بس کن ریحانه، چقدر ساده ای تو خواهر من! حاضرم قسم بخورم که کاسه ای زیر نیم‌کاسه ست و تو بی‌خبری، هر چند الانم بهت امیدی ندارم اما باید حتما بفهمی که قضیه از چه قراره...


+ خب آره راست میگی. رادمنش کلا یه مدت هست که بیشتر از قبل میاد و میره، باشه حالا از ارشیا می پرسم خوبه؟
- نه عزیزم، ایشون کی تا حالا از جیک و پوک همه چیز حرف زده که الان با این حال و اوضاعی که داره و با یه من عسل نمیشه خوردشم بشینه برا تو مفصل توضیح بده!؟ باید از خود رادمنش بپرسی


+ چی؟!
- هیس چته داد می زنی؟
+ آخه می‌دونی که ارشیا اصلا خوشش نمیاد من با همکاراش مچ بشم
- اولا که قرار نیست بفهمه چون مطمئن باش مانع میشه 

دوما مچ شدن نیست فقط یه نوع تخلیه اطلاعاتی باید صورت بگیره 

که بازم متاسفانه خیلی خوش‌بین نیستم بهت!


با ذهنی که حالا درگیر و آشفته شده بود گفت:
+ داری کم کم می ترسونیم ترانه
- خلاصه که از من گفتن بود حالا خواه پند گیر خواه ملال!
+ چی بگم
- لااقل در موردش فکر کن
+ باشه ترانه...
- فقط زودتر تا خیلی دیر نشده!

انقدر تحت تاثیر شک و تردیدی که ترانه در دلش انداخته بود قرار گرفت

که کل عصر را به مرور این چند روز گذراند‌...
حق با خواهرش بود.
حالا همه چیز در نظرش مشکوک بود...

"الهام تیموری"

  • نمایش : ۷۸
  • کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی