رمان تا‌پروانگی - قسمت یازدهم :: از جنس خاک

از جنس خاک

وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ

رمان تا‌پروانگی - قسمت یازدهم

  • AMIR 181
  • پنجشنبه ۱۳ مرداد ۰۱
  • ۰۹:۵۰

#تاپــــروانگی🦋  (۱۱)

 

حتی دور سر بستن روسری مارک دار ترکی

که سوغات ارشیا از آخرین سفرش بود هم بهترش نکرده بود...

تا کمی آرام می گرفت، دوباره با یادآوری حرف‌های ناامید‌کننده وکیل بغضش می‌ترکید 

و دستمال کاغذی‌ها بود که زیر دستش پر‌پر می‌شد.

 

دلش می‌خواست به ترانه حالی کند انقدر کنار گوشش

با قاشق آن شربت بیدمشک لعنتی را هم نزند و پر‌حرفی نکند.

اصلا اشتباه کرده بود که خبرش کرد. باید تنها می‌ماند کمی!

 

- ریحان جونم بلند شو عزیزم 

یکم از این بخور برات خوبه...

انقدر این چند روز غم و غصه خوردی که آب شدی

گوشت به تنت نمونده. کاش یکم دستت نمک داشت حداقل!

این ارشیا کجا می فهمه ارزش این همه دلسوزی رو.

اصلا تو چرا کاسه داغ تر از آش شدی؟هان؟

یعنی میگی شوهرت با اون همه دبدبه و کبکبه

حالا وا داده و نمی‌تونه گلیمش رو از آب بیرون بکشه؟

 

داشت ترک‌های سقف اتاق را می‌شمرد، زیر نور کم آباژور!

البته چشم‌هایش ضعیف بود اما عمق ترک وسیع‌تر از آن بود که ریزبینی بخواهد!

 

دهان باز کرد و گفت:

+ چطور این همه ترک رو ندیده بودم؟

باید شبا توی سالن بخوابم، خطرناک شده اینجا!

 

ترانه خندید و کنارش روی تخت نشست:

- فعلا که به‌جای سقف اتاق، بدبختی هوار شده روی سرت خواهر من!

 

دستش را روی پیشانی گذاشت و با بغض گفت:

+ لازم نیست یادآوری کنی که بدبختی سرک کشیده به زندگیم!

 

- منظور بدی نداشتم‌. ببین قرار نیست هر‌زنی با شنیدن مشکلات شوهرش این‌طور زانوی غم بغل بگیره و فقط اشک و آه راه بندازه!

 

+ چه توقعی داری؟ که بخندم؟!

یا راه بیفتم دنبال شریک کلاهبردار و فراری‌ای بگردم

که نمی‌دونم چطور تمام دار و ندار و سرمایه ارشیا رو بالا کشیده

و معلوم نیست کدوم گوری هست اصلا؟

شاید هم باید برم و چک هایی که قراره یکی‌یکی برگشت بخوره رو جمع کنم

تا شوهرمو دست بسته و با پای گچ گرفته توی زندان و دادگاه نبینم؟!

 

- چرا جوش آوردی و داد می زنی ریحان جان؟!

سر دردت بدتر میشه، اصلا حق با توئه

و من ساکت میشم ببخشید. خوب شد؟

 

خجالت کشید از این که صدایش را برای ترانه بالا برده

و طوری با او برخورد می کرد که انگار مقصر ماجراست

دوباره چشمه ی اشکش جوشید و گفت:

+ به‌خدا هنوز از شوک تصادف بیرون نیومده بودم

که امشب این همه خبر جدید و وحشتناک شنیدم .

من ظرفیتم انقدر بالا نیست. دق می‌کنم!

 

- چرا دق کنی عزیزم؟ تو باید شاکر باشی 

که حداقل حالا ارشیا رو داری و بلای بدتری توی سانحه سرش نیومده

مسائل مالی که لاینحل نیست.

 

+ میدونم...

 

- اما ریحانه، یعنی واقعا این همه مدت ارشیا در مورد مشکلات و قضیه کلاهبرداری افخم چیزی نگفته بود بهت؟!

 

+ نه اصلا عادت نداره که بحث کار رو بیاره خونه

ولی فکر می‌کردم که بدخلقی‌های بدتر شده چند وقت اخیرش بی دلیل نباشه...

 

- نوید حتی اگر سرچهارراه به گداها پول بده به من میگه.

برام عجیب و غیر قابل هضمه یک مرد، تنها این همه مشکل رو به دوش بکشه

و عجیب‌تر اینکه تو هم هیچ چیزی نفهمیدی!

 

+ از بس احمقم ترانه!

من هیچ وقت زن خوبی برای ارشیا نبودم

اگر بودم انقدر آدم حسابم می‌کرد

که ورشکست شدنش رو بگه حداقل!

 

"الهام تیموری"

  • نمایش : ۱۳۳
  • کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی