- AMIR 181
- دوشنبه ۹ مهر ۹۷
- ۱۸:۲۴
🔹 #او_را ... (۲۵)
رسیدم خونه عرشیا و رفتم داخل .
😈 یه نگاه شیطنت آمیز به سرتا پام انداخت و محکم بغلم کرد :
- خوش اومدی بانوی من 😍
دوست داشتم زودتر ولم کنه
دیگه از آغوش هیچ مردی لذت نمیبردم .
- ممنون ، لهم کردی عرشیا !!
- ببخشید 😂😂
از بس دوستت دارم ...
خب خانومی بیا بشین ببینم ...
کم پیدا شدی ....
اون روز هرچی عرشیا زبون میریخت و خودشو لوس میکرد با بی محلی میزدم تو ذوقش ! 😕
آخر کلافه شد و نشست کنارم و دستامو گرفت تو دستش
سلام ببخشید من این رمان رو خوندم بعدش نفهمیدم سجاد همسر ترنم هست ؟؟