رمان او را - قسمت بیست و چهارم :: از جنس خاک

از جنس خاک

وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ

رمان او را - قسمت بیست و چهارم

  • AMIR 181
  • دوشنبه ۹ مهر ۹۷
  • ۱۶:۱۶

🔹 #او_را ... (۲۴)



تو راه خونه بودم که عرشیا زنگ زد .


- سلاااااام خوشگل خودم 😍


- سلام عزیزم. خوبی ؟


- اگه خانومم خوب باشه 😉


چقدر سعید "خانومم" صدام میکرد ...

آخرش چیشد ؟

هیچی ...

الانم به یکی دیگه میگه خانومم 😏

دیگه نمیتونستم هیچ حرف عاشقانه ای رو باور کنم 😔


- ممنون ، خوبم


- پس منم عالیم 😉

کجایی نفسم ؟؟


- دارم میرم خونه. کلاسم تازه تموم شده 😊


- خب چرا خونه ؟

اونجا که تنهایی ، بیا پیش من.

منم تنهام 😉


- آخههه ...


- آخه نداره دیگه ، بیا دیگه ... 

لطفاً ... 😢


- باشه عزیزم. میام.


- قربونت برم مننننن 😍

بیا تا برسی منم سفارش بدم یه چیزی برای نهار بیارن.


- باشه ممنون. فعلاً 


قطع کردم و گوشی رو کلافه انداختم رو صندلی.

همیشه از اینکه کسی بخواد با لوس بازی به زور متوسل شه و کارشو جلو ببره بدم میومد 😠


خصوصاً یه مرد گنده با یه صدای کلفت و اون قد و قواره ، بعد بخواد خودشو لوس کنه 😖


کلا از نازکشی بدم میومد

دوست داشتم فقط خودم ناز کنم 😌


اتفاقا بدم نیومد برم یکم ناز کنم 😉

یه نقشه هایی تو سرم کشیدم و راه افتادم 😈


تو راه بودم که مرجان زنگ زد !


- جانم


- سلام عزیزممم. خوبی ؟


- سلام تنبل خانوم. چقدر میخوابی ؟؟


- وای ترنم هنوزم اگر ولم کنی میخوابم. نمیدونی چقدر خسته ام .... 


- خسته ی چی ؟؟؟ 

کجا بودی مگه ؟؟


- پاشو بیا اینجا تا برات تعریف کنم 😁


- الان نمیتونم ، لوس نشو ، بگو


- چرا نمیتونی مثلا ؟ 😒


- دارم میرم پیش عرشیا


- ای بابا ...

تا کی اونجایی ؟

نمیشه بپیچونیش ؟


- نه بابا

خواستم ، نشد !

میرم دو سه ساعت میمونم میام

خودمم حوصلشو ندارم .


- عه چرا ؟ 

دعواتون شده ؟


- نه ، دعوا برای چی ؟


- پس چرا حوصلشو نداری ؟


- ندارم دیگه .

سعید که خانواده دار بود ، آخرش اون بلا رو سرم آورد


اینکه هیچکس بالاسرش نیست و خونه مجردی هم داره

معلوم نیست تو نبود من با چند نفره .... 😒


- زیادی بی اعتماد شدیا 😅

دیگه اینقدرم نمیخواد فکرای مورد دار کنی راجع به جوون مردم 😅


- دیگه به خودمم اعتماد ندارم ، چه برسه به پسر جماعت !!


- تو که میگفتی عرشیا بدجور کشته مردته ؟!


- خودش که اینجوری میگه !

ولی تو رابطه ای که هیچ تضمینی وسط نیست ،

هیچکسم ازش خبر نداره ، 

از عشق خبری نیست ! 😒


هر دو طرف میخوان عقده هاشونو جبران کنن ، یا عقده شهوت یا کمبود محبت 😏


خریته تو این رابطه دنبال عشق باشی 😒



- خیلی عوض شدی ترنم 😳


- بیخیال

نگفتی کجا بودی ؟؟


- اگه تونستی بعد از قرارت با عرشیا ، یه سر بیا اینجا برات میگم 😉


- باشه گلم ، پس فعلا


- فدات ، بای 



"محدثه افشاری"

  • نمایش : ۳۰۲۵
  • ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی