- AMIR 181
- يكشنبه ۱ مهر ۹۷
- ۲۲:۴۰
🔹 #او_را ... (۹)
حوصله توضیح نداشتم و بدون حرفی رفتم تو اتاق.
چنددقیقه بعد هر دو شون در اتاقو زدن و اومدن تو.
میدونستم تا نگم چی شده بیخیال نمیشن پس همه چیو تعریف کردم ...
بابا عصبانی شد و ...
- دیدی می گفتم این پسره لیاقت نداره ...
کدومتون به حرفم گوش دادین ...
گفتم این سرش به تنش نمیرزه 😡
بابا میگفت و من گریه میکردم ...
همه رؤیاهایی که با سعید ساخته بودم،
همه خاطره هامون از جلو چشام رد میشدن و حس میکردم قلبم الان از کار میفته 💔😭
مامان سعی داشت آرومم کنه و به سعید بد و بیراه میگفت...
سلام ببخشید من این رمان رو خوندم بعدش نفهمیدم سجاد همسر ترنم هست ؟؟