- AMIR 181
- جمعه ۳۰ شهریور ۹۷
- ۲۲:۴۴
🔹 #او_را ... (۳)
شاید توی دنیا هیچ کس مثل من و سعید اینقدر عاشق نبود...
طاقت حتی یه لحظه ناراحتی همدیگرو نداشتیم ...💕
هیچکس حق نداشت به نازدونه ی سعید کوچکترین بی احترامی کنه ...
حتی پسرای دانشگاه هم میدونستن که حق نزدیک شدن به منو ندارن 🚫
دیدن صورت بی روح و رنگ پریدم تو آینه خودم رو هم ترسوند ...
چه برسه به سعید ...
پس تا نیومده بود باید حسابی به خودم میرسیدم 👗💅💄👌
سریع دست به کار شدم ، کرم و رژلب و خط چشم باریکم کار خودش رو کرد
در عین بیحالی مثل هرروز خوشگل و به قول سعید "جیگر" شدم ... 😉
در حال عوض کردن لباسم بودم که زنگ در به صدا دراومد .
سریع پله ها رو پایین رفتم و درو باز کردم .
دیدن چهره ی سعید ، حتی از پشت آیفون هم حالم رو خوب میکرد 💕
از در که وارد شد با دیدن من سوتی زد ...
-اوه اوه ، اینو نگاااا
خانوم ما موقع مریضی هم ناز و تکه 😍👌
چه جیگری شدی تو ...
با گفتن "دیوووونه" خودمو تو بغلش انداختم ....
❣ هیچ جا به اندازه ی آغوش سعید برام گرم و امن نبود ...
- آخه وروجک دیشب چقدر بهت گفتم تو این هوای بارونی و سرد پالتو رو از تنت درنیار؟؟
پالتو رو که در آوردی هیچ ، لج کردی شالتم از سرت برداشتی ... 😐
تو که اینجوری منو اذیت میکنی حقته ...
اگه همون دیشب یه دونه میزدم تو گوشت الان حالت خوب بود ....
- عههههه... 😳
سعییید 😒
- کوفت!
- بد 😒
-شوخی میکنم 😊
ولی انصافاً یه چک میخوردی بهتر بود یا الان بخوای بری دو سه تا آمپول بخوری؟؟ 😝
- نخیرشم ، آمپول هم نمیخورم
تو که میدونی من چقدر از آمپول میترسم 😰
- ههههه. مسخره ی لوس... 😀
- لوس خودتیییییی 😝
گاز محکمی از بازوش گرفتم و پله ها رو دو تا یکی بالارفتم و به اتاقم پناه بردم.
سعید هم پشت سرم دوید و وارد اتاق شد و درو بست ...
"محدثه افشاری"