- AMIR 181
- يكشنبه ۸ مهر ۹۷
- ۲۲:۱۲
🔹 #او_را ... (۲۳)
دیگه حتی حس و حال رفتن به دانشگاه و آموزشگاه و باشگاه رو هم نداشتم !
امّا مجبور بودم برم
چون دلم نمیخواست مورد بازجویی بابا قرار بگیرم !
🔹یه ماهی مونده بود به عید ...
بعد از شام ، قبل اینکه مامان بره اتاقش سر حرفو باز کردم ...
- مامان ...
میگم با بابا حرف زدین ؟؟
- چه حرفی عزیزم ؟
- عید دیگه ...
قرار بود باهاش صحبت کنین من عید بمونم خونه .
- آخ راست میگی ...
یادم رفت بهت بگم ...! ☺️
اره ، صحبت کردیم
بابات راضی نشد 😊
گفت نمیشه ده روز تنها بمونی خونه
باید بری خونه مامان بزرگت !
- ماماااان ... خواهش میکنم
من تنهایی پاشم برم شمال ؟؟
من بدون شما تا بحال نرفتم اونجا 😔
- دخترم !
میدونی که وقتی بابات بگه ، جز چشم ، نمیتونی حرفی بزنی 😊
بعدشم چیزی نمیشه که !
مامان بزرگت که خیلی تورو دوست داره !
تو هم که دوستش داری !
عیدم اونجا شلوغ میشه ،
عمه ها و عموهات میان ، خوش میگذره بهت 😉
- وای ... نه 😞
من نمیخوام برم اونجا 😒
- چاره ای نداری گلم
یا با ما بیا ، یا برو اونجا
الانم من خسته ام .
شبت بخیر دختر قشنگم ...😘
اَه ... مزخرف تر از این اصلا امکان نداشت !
هرچند مامان بزرگ رو خیلی دوست داشتم ،
ولی هیچوقت به تنهایی مسافرت رفتن علاقه ای نداشتم 😒
خواستم یه مشورتی با مرجان هم داشته باشم
بار اول که زنگ زدم جواب نداد !
بار دوم هم خیلی دیر گوشیو برداشت ،
خیلی سر و صدا میومد !
- الو؟؟ مرجان ؟؟
- الو جونم ترنم ؟
- کجایی؟ چه خبره ؟
- ببین من نمیتونم صحبت کنم .
اگر کار واجبی نداری فردا خودم بهت زنگ میزنم
- باشه ، بای
فکرم رفت پیش مرجان ...
یعنی کجا بود ...
چقدر سر و صدا میومد !
اونا که فامیلی نداشتن که بخواد بره مهمونی !
حالا نه که خودم که فامیل دارم خیلی میریم خونشون مهمونی 😒
دو سه ساعتی با عرشیا چت کردم و خوابیدم.
صبح با صدای آلارم گوشی چشامو به زور باز کردم،
دلم میخواست زمین و زمان رو التماس کنم تا وقت داشته باشم دوباره بخوابم .
احساس میکردم هیچ وزنه ای تو دنیا سنگین تر از این یه لایه پتو نیست 😭
به اجبار بلند شدم
باید میرفتم دانشگاه
سعی میکردم بیشتر درس بخونم تا دوباره نمره هام پایین نیاد و بخوام به بابا جواب پس بدم ✅
کلاسام که تموم شد ، زنگ زدم به مرجان
کلی بوق خورد تا صدای خواب آلودش تو گوشی پیچید !
- الو
- الو مرجان خوابی هنوووووززز ؟؟؟ 😳
پاشو لنگ ظهره !!!
- ترنم نیم ساعت دیگه خودم بهت میزنگم. لطفاً ....
بای
این همینجوریش تنبل بود ، دیشبم معلوم نبود کجا رفته بود که اینطور خسته شده بود !!
"محدثه افشاری"