- AMIR 181
- يكشنبه ۸ مهر ۹۷
- ۲۰:۳۰
🔹 #او_را ... (۲۲)
بعد شام و صحبتای معمولی با مامان و بابا ، رفتم اتاقم
دفترچمو برداشتم و شروع کردم به نوشتن ...
من باید این مسئله رو حل میکردم ...❗️
باید به خودم ثابت میکردم مرجان اشتباه میگه
من باید زندگیمو درست کنم !
حق ندارم با حرفای مرجان هرروز پوچ و پوچ تر شم !🚫
برای همین دیگه سراغ نوشته های قبلیم نرفتم
باید دوباره از اول مینوشتم تا بفهمم از کی زندگیم این شکلی شد 🔥
من میگفتم با رفتن سعید له شدم
اما مرجان میگفت من قبل از سعید هم همین زندگی رو داشتم ‼️
نه ❗️
باید ثابت میکردم مرجان دروغ میگه 😠
امّا...
حالا که یه جایگزین برای سعید گذاشتم چرا حالم خوب نشده ⁉️
نه
نه
منم اشتباه میکنم ؛ باید بنویسم ...
نوشتم و نوشتم و نوشتم ...
فکر کردم
و فکر کردم
و فکر کردم .....
🚬 سیگار رو روشن کردم و سعی کردم گذشته هامو خوب مرور کنم !
اولین باری که برام سوال شد من برای چی به وجود اومدم ،
فکرمیکنم حوالی ۱۴ سالگیم بود 👧
همون موقع که مامان گفت برای اینکه پیشرفت کنی و یه انسان مفید بشی 😕
بابا گفت برای اینکه به جامعه خدمت کنی و یه انسان موفق باشی 😐
و من تو دلم گفتم فقط همین ⁉ ️😐
اما پیششون سرمو تکون دادم و بیشتر از قبل درس خوندم و تلاش کردم !
قانع نشده بودم اما هربار که برام سوال میشد ، همون جوابا رو تکرار میکردم و با خودم میگفتم تو هنوز بچه ای 😒
بزرگ بشی میفهمی مامان بابا درست میگن 😏
و بعدش هربار که تو زندگی احساس کمبود کردم سعی کردم با یه چیز جدید جبرانش کنم !
کلاس رقص
شنا
زبان
سازهای موسیقی
فضای مجازی
چت
سعید
و ...
چشممو بستم و زیر لب گفتم مرجان راست میگفت !! 😔
من فقط با وسیله های مختلف سعی کرده بودم احساسمو خفه کنم ...
وگرنه از همون ۱۴ سالگی فهمیده بودم هیچ دلیلی برای زندگی کردن ندارم .... 🚫
"محدثه افشاری"