- AMIR 181
- چهارشنبه ۱۱ مهر ۹۷
- ۲۲:۱۴
🔹 #او_را ... (۳۳)
🔹 #او_را ... (۳۳)
🔹 #او_را ... (۳۲)
دیگه دلم نمیخواست ریخت عرشیا رو ببینم
از بعد ماجرای خودکشیش واقعاً ازش بدم اومده بود
اخلاقاش خوب بود
دوستم داشت
ولی برای من ، ضعف یک مرد غیر قابل تحمله 😒
فعلا رابطمو باهاش قطع نکرده بودم چون از دیوونه بازیاش میترسیدم !
ولی اصلا دوست نداشتم باهاش صحبت کنم 😣
خودشم اینو فهمیده بود !
فردا پنجشنبه بود و به مرجان قول داده بودم باهاش برم مهمونی
رفتم تو فکر ...
برم ؟
نرم ؟
چی بپوشم ؟
اصلاً به مامانینا چی بگم ؟
🔹 #او_را ... (۳۱)
کلافه گوشی رو پرت کردم و چشمامو بستم
خوابم پریده بود و اعصابم خورد بود
خودمو فحش میدادم که چرا اون روز شماره عرشیا رو گرفتم 😒
دستمو گذاشتم رو شونه ی مرجان و صداش کردم ...
- مرجان؟
مری ؟
- هوم 😴
- مرجان بلند شو ، گشنمه ، بریم صبحونه بخوریم ...
🔹 #او_را ... (۳۰)
دم ظهر بود که با صدای زنگ گوشی چشامو باز کردم .
یه شماره غریبه بود
باصدای خش دار و خواب آلود جواب دادم
- الو ؟
یه پسر بود! صداش ناآشنا بود
- سلام ترنم خانوم
- سلام. بفرمایید؟
- ببخشید انگار از خواب بیدارتون کردم
علیرضا هستم ؛ دوست عرشیا
🔹 #او_را ... (۲۹)
با مرجان رفتیم خونه ما و بعد شام رفتیم تو اتاق
- راستی گفتم مامانمینا قبول نکردن عید بمونم اینجا؟ 😒
- اره بابا. مهم نیست. چندروز برو شمال ، بعد غرغر کن بگو راحت نیستم ، بپیچون بیا 😜
- راست میگی 😉
اره همین کارو میکنم ... 👌
آهنگ گذاشتم و درو قفل کردم
دو تا نخ سیگار دراوردم و یکیشو دادم به مرجان ...
- تو هنوز سیگار میکشی؟ 😒
- اوهوم 🚬
مگه تو نمیکشی ؟؟
🔹 #او_را ... (۲۸)
یه لحظه از خودم بدم اومد ...
احساس کردم خیلی دل سنگ شدم !
- عرشیا ...
من ازت معذرت میخوام ... 😔
- ترنم ...
میخوای ببخشمت ؟؟ 😢
- اره ‼️
- پس نرو ...❗️
تنهام نذار .... 😢
من بی تو وضعم اینه !
بمون و زندگیمو قشنگ کن ...
من خیلی تنهام ....
سرمو انداختم پایین و با انگشتام بازی کردم ...
- ترنم ؟؟؟
🔹 #او_را ... (۲۷)
چند ثانیه با تعجب فقط نگاه میکردم که کم کم دورش شلوغ شد ... 😳
بعد چند دقیقه آمبولانس اومد و عرشیا رو گذاشتن رو برانکارد و بردن ...
بدون معطلی افتادم دنبال آمبولانس و باهاش وارد بیمارستان شدم ❗️
عرشیا رو بردن تو یکی از بخشا و دو سه تا دکتر و پرستار هم دنبالش ....
دل تو دلم نبود ...
به خودم فحش میدادم و عرض راهرو رو میرفتم و میومدم که یکی از دکترا اومد بیرون 👨⚕
سریع رفتم پیشش
🔹 #او_را ... (۲۶)
- برو اونور عرشیا ...
درو قفل کرد و کلیدو گذاشت تو جیبش ‼️
- تو هیچ جا نمیری 😠
- یعنی چی؟ 😠
برو درو باز کن !!
باید برم
قرار دارم ...
صداشو برد بالا
- با کی قرار داری⁉ ️😡
از ترس ته دلم خالی شد ... 😨
احساس کردم رنگ به روم نمونده
امّا نباید خودمو میباختم ...
- با مرجان
سلام ببخشید من این رمان رو خوندم بعدش نفهمیدم سجاد همسر ترنم هست ؟؟