- AMIR 181
- چهارشنبه ۱۱ مهر ۹۷
- ۲۰:۲۳
🔹 #او_را ... (۳۲)
دیگه دلم نمیخواست ریخت عرشیا رو ببینم
از بعد ماجرای خودکشیش واقعاً ازش بدم اومده بود
اخلاقاش خوب بود
دوستم داشت
ولی برای من ، ضعف یک مرد غیر قابل تحمله 😒
فعلا رابطمو باهاش قطع نکرده بودم چون از دیوونه بازیاش میترسیدم !
ولی اصلا دوست نداشتم باهاش صحبت کنم 😣
خودشم اینو فهمیده بود !
فردا پنجشنبه بود و به مرجان قول داده بودم باهاش برم مهمونی
رفتم تو فکر ...
برم ؟
نرم ؟
چی بپوشم ؟
اصلاً به مامانینا چی بگم ؟
تو فکر بودم که گوشیم زنگ خورد ...
عرشیا بود 😒
فقط خدا رو شکر کردم که به این مثل سعید رو نداده بودم وگرنه الان باید یه بهونه هم برای پیچوندن این پیدا میکردم 😒
- الو...؟
- الو عزیزم ...
خوبی؟
- سلام. ممنون ، تو چطوری؟
بهتری؟
- تا وقتی ترنمم کنارم باشه خوبم ...💕
دلم برات تنگ شده خانومم ...
نمیخوای بیای پیشم؟ 😢
- عرشیا ، ببخشید ...
خیلی سرم شلوغه
کلی درس دارم
- ترنم ...
جون من ! 😉
پاشو بیا برات یه سورپرایز دارم
نزن تو ذوقم ...
بیا دیگه گلم ... لطفاً 😢
- پووووفففف ... 😑
از دست تو عرشیا ...
از دست این زبون بازیات ...
اخه کار دارم !
پس بیامم زود باید برگردما !
- باشه خوشگل من ...
تو فقط بیا ...
خودم اصلاً میام دنبالت و برت میگردونم
- نه نه ، نمیخواد ...
خودم میام
- باشه... 😏
نمیام ...
فقط تو پاشو بیا
جون به سر کردی منو !
-باشه ، نیم ساعت دیگه راه میفتم
فعلا 👋
گوشی رو قطع کردم و پرتش کردم رو تخت ...
گاهی وقتا دلم میخواست عرشیا رو خفش کنم 😑
یه دوش گرفتم و حاضر شدم
رفتم آشپزخونه و چندتا بیسکوئیت برداشتم و راه افتادم .
"محدثه افشاری"