- AMIR 181
- سه شنبه ۱۷ مهر ۹۷
- ۱۶:۲۰
🔹 #او_را ... (۴۹)
سه روز تا عید مونده بود ...
هرچند واقعاً حوصله مامان و بابا رو نداشتم
امّا نمیتونستم وقتی که شب میان خونه و فقط دور میز شام کنار هم میشینیم ، نرم پیششون ...
اونم چه شامی ...
دستپخت آشپز رستورانی که هرشب برامون غذا میفرستاد واقعا عالی بود... 👌
ولی هیچوقت نفهمیدم دستپخت مامانم چجوریه!! 😒
کتابخونم خاک گرفته بود ...
خیلی وقت بود سراغش نرفته بودم.
احساس میکردم دیگه احتیاجی بهشون ندارم
و حتی همین الان میتونم یه کبریت بندازم وسطشون تا همشون برن هوا...🔥
سلام ببخشید من این رمان رو خوندم بعدش نفهمیدم سجاد همسر ترنم هست ؟؟