- AMIR 181
- يكشنبه ۱۵ مهر ۹۷
- ۲۲:۳۱
🔹 #او_را ... (۴۵)
گوشیمو خاموش کردم تا علیرضا دیگه نتونه بهم زنگ بزنه .
برگشتم خونه
مامان و بابا هنوز تو هال نشسته بودن ،
با دیدنم با شک و تعجب بهم نگاه کردن .
- سلام ☺️
دیدم ناراحت میشید نرفتم ...
- چه عجب !!
ماهم برات مهمیم !! 😒
- بله آقای سمیعی 😉
برام مهمید ...
مهمتر از دوستام
- کاملا مشخصه !!
شامتو بخور و بیا اینجا ، کارت دارم !
وای اصلا حوصله جلسه بازجویی و محاکمه نداشتم 😒
فکرمم درگیر عرشیا بود .
به روی خودم نمیاوردم اما دلم آشوب بود ...
یه لحظه به خودم میگفتم خیلی دلسنگی که نرفتی پیشش ...
یه لحظه میگفتم اون هیچیش نمیشه ...
به قول مرجان ، عرشیا نقطه ضعفمو فهمیده بود و داشت از احساساتم سوءاستفاده میکرد 😏
با بی میلی تمام ، یکم از غذامو خوردم 🍝
میدونستم امشب دیگه نمیتونم بابا رو بپیچونم ...!
مثل یه مجرم که داره میره برای اعتراف ،
رفتم پیش مامان اینا !
- خب غذامو خوردم ....
بفرمایید ...
مامان به بابا نگاه کرد و بابا به من ...
- خودت میدونی چیکارت دارم ترنم ...
اخه چرا اینجوری میکنی دختر من ؟؟
چت شده تو ؟؟
یکی دو دقیقه سرمو انداختم پایین و با انگشتام بازی کردم
نفسمو دادم بیرون و تو چشمای بابا نگاه کردم !
- چون من دیگه اون ترنم قبل نیستم ! 😒
من دیگه اون آدمی که مثل شما فکر میکرد و مثل شما زندگی میکرد نیستم !
چون من این زندگی رو نمیخوام !
چون نمیخوام مثل شما بشم ...
- چی؟؟
چی داری میگی؟؟
مگه ما چمونه؟؟ 😠
- سرکارید بابا جون !
سرکارید !!
اینهمه دویدین به کجا رسیدین؟؟
- چرا مزخرف میگی ترنم؟؟
چشماتو باز کن
تا خودت جواب خودتو بفهمی !
میدونی چقدر آدم تو حسرت زندگی تو هستن؟؟
صدامو بردم بالا ...
- ولی من این زندگی رو نمیخوام !!
میخواید به کجا برسید؟؟
مگه چند سال دیگه زنده اید؟؟
آخرش که چی؟؟
- ترنم حرف دهنتو بفهم 😠
چته تو ؟؟
از بس لی لی به لالات گذاشتیم پررو شدی !!
- هه 😒
لی لی به لالای من گذاشتید؟؟
شما ؟؟
شما کجا بودید که بخواید لی لی به لالام بذارید؟؟
- من و مادرت از صبح داریم میدویم که تو توی آسایش باشی 😡
- میدونم
میدونم
میدونننننمممم
ولی آخرش که چی؟؟ 😠
اصلا کدوم آسایش؟؟
کدوم آرامش؟؟
من دیگه این زندگیو نمیخوام 😡
بعد حدود یه ساعت بحث بی نتیجه
در حالیکه چشم دیدن همو نداشتیم
هرکدوم رفتیم اتاق خودمون ...
دیگه حتی حوصله مامان و بابا رو هم نداشتم 😒
"محدثه افشاری"