- AMIR 181
- پنجشنبه ۱۹ مهر ۹۷
- ۱۹:۴۴
🔹 #او_را ... (۵۷)
بارون شدید و شدیدتر میشد ⛈
هوا به سمت گرگ و میشش میرفت ...
دلم داشت میترکید !
باید چیکار میکردم ...؟
دیگه نمیخواستم نفس بکشم ...
انگار تموم این شهر برام شبیه زندون شده بود !
از شیشه ی ماشین بیرونو نگاه میکردم .
هنوز سرم درد میکرد .
الان مامان و بابا داشتن چیکار میکردن؟؟
مهم نبود !
حتی مهم نبود دارم کجا میرم ...!
پلکامو بستم و چشمامو دست خواب سپردم... 😴
- خانوم؟؟
سلام ببخشید من این رمان رو خوندم بعدش نفهمیدم سجاد همسر ترنم هست ؟؟