- AMIR 181
- يكشنبه ۱۵ مهر ۹۷
- ۱۷:۴۷
🔹 #او_را ... (۴۳)
تا عصر هیچ خبری از عرشیا نبود
امّا از عصر زنگ زدناش شروع شد ...
سه چهار بار اول محل ندادم
امّا ترسیدم بازم پاشه بیاد
این بار که زنگ زد جوابشو دادم .
- الو
- چرا این کارو با من کردی؟؟
- ببر صداتو عرشیا ...
تو آبروی منو بردی ... 😡
- ترنم تو به من خیانت کردی !!
من احمقو بگو اومده بودم که ببرمت بیرون باهم صبحونه بخوریم ...
- نه نه نه ... نکردم
تو اصلا امون ندادی من حرف بزنم
اون پسر داداش مرجان بود ، اومده بود دنبال مرجان
- دروغ میگی 😠
پس چرا هرچی زنگ میزدم جواب نمیدادی گوشیتو ؟؟
اگه ریگی تو کفشت نبود چرا اینقدر ترسیده بودی ؟؟؟
- قیافه تو رو هرکی میدید میترسید 😡
کار داشتم
گوشیم سایلنت بود
اصلا دوست نداشتم جواب بدم
خوبه؟؟ 😡
- پاشو لباساتو بپوش میام دنبالت میریم حرف میزنیم
- عرشیا این طرفا پیدات شه زنگ میزنم پلیس !!
دیگه نمیخوام ریختتو ببینم !
نمیخوام 😤
حالم ازت بهم میخوره 😠
- خفه شو ...
مگه چیکار کردم که حالت از من بهم میخوره ؟؟
گفتم حاضر شو میام دنبالت ...
- عرشیا نمیخوام ببینمت
بفهم !!
دیگه بمیری هم برام مهم نیست !!
- همین ؟؟
به جایی رسیدیم که بمیرمم برات مهم نیست ؟؟
- آره. همین!
- باشه خانوم ... باشه
خداحافظ ...
گوشیو قطع کردم و رو سایلنت گذاشتم
خودمم یه مسکن خوردم و رفتم تو تخت 😴
ساعت هشت ، نه شب بود که با صدای مامان از خواب بیدار شدم
- ترنم خوابی؟؟ 😕
- سلام. از مطب اومدین بالاخره 😒
- پاشو. پاشو بیا شام بخوریم
- باشه ؛ برید الان میام
بلند شدم و رفتم یه دوش سریع گرفتم و اومدم سراغ گوشی .
چقدر بهم زنگ زدن !
پنج تاش از مرجان بود و ده تاش از علیرضا.
میخواستم به مرجان زنگ بزنم که علیرضا زنگ زد .
- الو؟
- الو ترنم خانوم کجایی ؟؟؟
پاشو بیا بیمارستان
عرشیا اصلا حالش خوب نیست ...
دکترا گفتن ممکنه دیگه زنده نمونه ...!
"محدثه افشاری"