رمان او را - قسمت بیست و نهم :: از جنس خاک

از جنس خاک

وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ

رمان او را - قسمت بیست و نهم

  • AMIR 181
  • سه شنبه ۱۰ مهر ۹۷
  • ۱۹:۵۷

🔹 #او_را ... (۲۹)



با مرجان رفتیم خونه ما و بعد شام رفتیم تو اتاق

- راستی گفتم مامانمینا قبول نکردن عید بمونم اینجا؟ 😒


- اره بابا. مهم نیست. چندروز برو شمال ، بعد غرغر کن بگو راحت نیستم ، بپیچون بیا 😜


- راست میگی 😉

اره همین کارو میکنم ... 👌


آهنگ گذاشتم و درو قفل کردم

دو تا نخ سیگار دراوردم و یکیشو دادم به مرجان ...


- تو هنوز سیگار میکشی؟ 😒


- اوهوم 🚬

مگه تو نمیکشی ؟؟


- راستش نه!

دیگه اینا آرومم نمیکنه

رفتم سراغ قوی ترش 😌


- قوی تر چیه دیگه؟


- بیخیال


- مرجان تازگیا مشکوک میزنیا ‼️

راستی .... 😳

یادم رفته بود ...

دیشب کجا بودی ؟؟؟


- واییی یه جای خوووووب 😍


- بمیری ... خب بگو دیگه


- مهمونی!


- مهمونی ؟

خونه کی ؟


- ترنم میشه خربازی در نیاری 😒

مهمونی! پارتی!


- پارتی؟؟ 😳

مرجان تو میری پارتییییی ؟


- نمیدونی ترنم ....

اینقدر خالی میشم ... 😌

خیلی خوبه ...

خیلی ... 😍


- میفهمی چی میگی ؟

چرا میری اونجا ؟ 😧


- یه بار باید بیای تا چراشو بفهمی ...


- من عمرا پامو اونجا بذارم 😑


- چرا مثلا ؟؟


-اونجا واسه امثال من و تو نیست ...

اونجا واسه دختر پسرای ...


- تا ندیدی نمیتونی اینو بگی 😡

خودت یه بار بیا ببین ...

من که فقط با اونجا آروم میشم ...


- مگه اونجا چی داره که آرومت میکنه؟ 😏


- خوشی ❗️

حداقل برای دو سه روز شارژ شارژم 😉


- این چه خوشی ایه که فقط دو سه روز طول میکشه ؟؟؟؟؟ 😒

خوشی باید دائمی باشه


- میدونی که چنین چیزی اصلاً وجود نداره 😒

ما فقط میتونیم برای دردامون یه مسکن چندساعته پیدا کنیم 😏

چند ساعتی تو خودمون نباشیم تا از فکر این دنیای لجن بیرون بیایم ❗️


دیگه نتونستم حرفی بزنم ....

دیگه خودمم داشتم عقاید مرجانو باور میکردم و باهاشون زندگی میکردم


و دو سه هفته ای میشد که دیگه جز کلاسای دانشگاه سر هیچ کلاسی نمیرفتم ....

حتّی بیخیال بو بردن بابام شده بودم 😒


- دفعه بعد کی میری ؟


- آخر هفته

میخوای بیای ؟


- اره


- باشه ولی به فکر یه بهونه واسه پیچوندن مامان بابات باش که شب بتونی بیرون بمونی 😉

 

- شب؟ 😨


-‌ اره دیگه. نه پس هفت صبح تا دوازده ظهر 😏


- خودتو مسخره کن 😒

باشه یه کاریش میکنم .


- یه لباس خوشگلم بپوش

از اون لباس خاصا 😉


- برای چی ؟؟ 😟

من نمیخوام قاطی کثافت کاریاشون بشم


- خب نشو

چون همه اونجوری میان ، تو اگر جور دیگه بیای بیشتر تو چشمی و بهت گیر میدن ‼️


-اها ...

باشه حله 👌


تا حدودای صبح صحبت کردیم و بعد خوابیدیم 😴😴



"محدثه افشاری"

  • نمایش : ۳۷۷۹
  • ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی