او را... (فصل اول) :: از جنس خاک

از جنس خاک

وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ

رمان او را - قسمت نود و سوم

  • AMIR 181
  • دوشنبه ۳۰ مهر ۹۷
  • ۱۹:۴۶

🔹 #او_را.... (۹۳)



حرف‌هاش دلم رو یه‌جوری میکرد ولی نمیفهمیدم یعنی چی !!


منظورش از لذت عمیق و بزرگ چی بود؟؟


نماز و روزه و اینجور چیزا حتما !!؟


غرق تو فکر و نوشتن بودم که با صدای زنگ در از جا پریدم !


با تعجب پله ها رو پایین رفتم و آیفون رو نگاه کردم. مرجان بود !


با کلی هله هوله ، اومده بود ببینه حالم خوب شده یا نه.


- دیشب واقعاً حالت بد بودا! داشتی چرت و پرت میگفتی!!


- چرا؟!


زد زیر خنده.


- همون حرفایی که میزدی دیگه! آرامش و رنج و...


- چرت و پرت نبود مرجان. ببین من تازگیا دارم یه چیزایی میفهمم .

  • ادامه مطلب
  • رمان او را - قسمت نود و دوم

    • AMIR 181
    • دوشنبه ۳۰ مهر ۹۷
    • ۱۷:۲۸

    🔹 #او_را... (۹۲)



    صبح با صدای آلارم گوشی با نارضایتی چشم هام رو باز کردم. هشدار رو قطع کردم و دوباره روی تخت افتادم !


    اما نوشته ی روی دیوار جلوی تخت ، نظرم رو جلب کرد !


    « برای رسیدن به لذت عمیق،باید از لذت های سطحیت بگذری! »


    یادم اومد شب قبل ، تمام جملاتی که ذهنم رو درگیر کرده بودن ، رو کاغذ نوشته بودم و به در و دیوارهای اتاق چسبونده بودم!!


    خمیازه کشیدم و با لب و لوچه ی آویزون ، کاغذ رو نگاه کردم .


    " حالا حتما باید تو رو اینجا میچسبوندم!؟


    یادم باشه حتما جات رو عوض کنم!! "

  • ادامه مطلب
  • رمان او را - قسمت نود و یکم

    • AMIR 181
    • دوشنبه ۳۰ مهر ۹۷
    • ۱۵:۲۱

    🔹 #او_را.... (۹۱)



    حرف‌های مرجان دوباره پتک شده بود و به سرم میکوبید .


    راست میگفت !


    آرامش داشته باشم که چی بشه !؟


    آخرش که چی؟؟؟!


    رفتم سراغ دفترچه های روی میز .


    دوباره باید سوالی رو که سعی داشت مغزم رو منفجر کنه ، مینوشتم .


    « آرامش!؟ »


    به دنبال جوابش تو نوشته های قبلیم گشتم ، چندتا جمله پیدا کردم !


    « آرامش نداشته باشی ، نمیتونی به هدفت برسی! »

  • ادامه مطلب
  • رمان او را - قسمت نود

    • AMIR 181
    • يكشنبه ۲۹ مهر ۹۷
    • ۲۲:۱۹

    🔹 #او_را ... (۹۰)



    با تعجب بهم خیره شد و سرش رو تکون داد !

    - شب بخیر !!


    این رنج من بود ، پس باید میپذیرفتم ، چون نمیتونستم برطرفش کنم !

    به اعتقاد پدرم ، من تا وقتی که میتونستم یکی بشم شبیه خودشون

    ارزش داشتم

    وگرنه یه وصله ی ناجور به این خانواده بودم ! 😔


    هماهنگی حرف های سجاد ، با حرف هایی که تو جلسه میشنیدم ، برام عجیب بود !!

    و از اون عجیب تر اینکه بار اولی بود که چنین حرف‌هایی رو میشنیدم !

  • ادامه مطلب
  • رمان او را - قسمت هشتاد و نهم

    • AMIR 181
    • يكشنبه ۲۹ مهر ۹۷
    • ۲۰:۱۲

    🔹 #او_را ... (۸۹)



    " جلسه پیش راجع به هدف خلقت کمی صحبت کردیم ،

    وقتی به خود این کلمه فکر میکنی ، میفهمی که انگار اهمیتش خیلی بالاست !!

    « هدف خلقت! »

    یعنی تو اصلا برای این آفریده شدی !

    اگر کارهات برای رسیدن به این نباشه ،

    همه تلاش‌هات کشکه !!

    تو آفریده شدی که لذت ببری !

    ببینید !

    حس پرستیدن خیلی حس خاصیه !

    خیلی بالاتر از دوستت دارم و عاشقتم و برات میمیرم ...!

    تو اگر از پرستش این خدا لذت نبری یعنی اصلاً راه رو اشتباه اومدی !

    بزن بغل ، برگرد از اول جاده !!

  • ادامه مطلب
  • رمان او را - قسمت هشتاد و هشتم

    • AMIR 181
    • يكشنبه ۲۹ مهر ۹۷
    • ۱۸:۰۴

    🔹 #او_را ... (۸۸)



    این یکی رو دیگه نمیتونستم قبول کنم !


    " هرچی بیشتر دنبال خواهش‌های دلت بری ،

    بیشتر ضربه میخوری ! "


    این مدلش از همون حرف‌های آخوند جماعت بود ! 😒

    همونا که تموم خوشی آدم رو ازش میگیرن به بهونه حروم بودن !!


    " تو انسانی !

    چرا انسان آفریده شدی؟! "


    چقدر اینجای حرفش آشنا بود !!

    کجا شنیده بودم ...!؟؟

    یدفعه یاد اون جلسه افتادم! اونجا شنیده بودم...!

    به مغزم فشار آوردم تا یادم بیاد چی بود ...

  • ادامه مطلب
  • رمان او را - قسمت هشتاد و هفتم

    • AMIR 181
    • شنبه ۲۸ مهر ۹۷
    • ۲۲:۲۵

    🔹 #او_را ... (۸۷)



    کم کم هوا داشت روشن میشد !

    اما هنوز داشتم میخوندم .

    اونقدر مغزم پر از سوال بود که هرچی میخوندم ، کم بود !!


    آرزوهایی که هیچوقت بهشون نرسیده بودم 😢

    چیزایی که دوست داشتم اما نداشتم

    شرایطی که من رو تو فشار قرار بده تا رشد کنم و بزرگ بشم

    برنامه ریزی هایی که به هم میخورد

    و خلاصه تلخی دنیا ...


    این همون واقعیتی بود که اون شب راجع بهش تو اون جلسه ، شنیده بودم !

  • ادامه مطلب
  • رمان او را - قسمت هشتاد و ششم

    • AMIR 181
    • شنبه ۲۸ مهر ۹۷
    • ۲۰:۱۷

    🔹 #او_را ... (۸۶)



    همه ی جملاتش مثل همون حرف هایی بود که شنیده بودم !

    از اینکه هیچی ازشون نمیفهمیدم حرصم گرفته بود !

    برای اینکه ثابت کنم خنگ نیستم ،

    دوباره برگشتم اولش !

    "اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    لقد خلقنا الانسان فی کبد !"


    ترجمه نداشت ! 😕

    گوشی رو برداشتم و تو اینترنت سرچ کردم ...

  • ادامه مطلب