- AMIR 181
- دوشنبه ۳۰ مهر ۹۷
- ۱۵:۲۱
🔹 #او_را.... (۹۱)
حرفهای مرجان دوباره پتک شده بود و به سرم میکوبید .
راست میگفت !
آرامش داشته باشم که چی بشه !؟
آخرش که چی؟؟؟!
رفتم سراغ دفترچه های روی میز .
دوباره باید سوالی رو که سعی داشت مغزم رو منفجر کنه ، مینوشتم .
« آرامش!؟ »
به دنبال جوابش تو نوشته های قبلیم گشتم ، چندتا جمله پیدا کردم !
« آرامش نداشته باشی ، نمیتونی به هدفت برسی! »
آرامش!؟ هدف!؟
« برو ببین برای چی خلق شدی؟! »
« تو رو آفریده برای خودش! »
« چرا به شکل انسان خلقت کرد!؟ »
« تو انسان نشدی که بری دنبال هرچی که دلت میخواد !!
انسان شدی که بگذری از دل بخواهی های خودت! »
یه صفحه جلوم بود ، با دو تا سوال و چهار تا جمله!
اینقدر حرف مرجان فکرم رو درگیر کرده بود ، که همه اتفاقات چنددقیقه پیش از یادم رفت !!
انگار همه چی به هم گره خورده بود .
دوباره دفترچه ی سجاد رو باز کردم. باید جواب سوالهام رو پیدا میکردم !
« تو باید به تمام تمایلاتت برسی !
خودت رو محدود به چندتا میل پست نکن !
تو ارزشت خیلی بالاست و هدفت هم خیلی با ارزشه .
پس از علایق سطحی خودت بگذر تا به علایق باارزش و عمیقت برسی!! »
مغزم مثل یک بمب ساعتی شده بود ، که هر لحظه منتظر بودم منفجر شه. نمیفهمیدم چی داره میگه!!
سرم رو تو دستام گرفتم و خودم رو انداختم رو تختم. نمیتونستم درک کنم که منظورش چیه !
حالا به اون پازل ، کلمات تمایلات عمیق و تمایلات سطحی هم اضافه شده بود .
کلمه ی تمایلات عمیق خیلی به نظرم جذاب میرسید. دلم میخواست بدونم این تمایلات چیا هستن !
چشم هام رو بستم.هرچقدر سعی کردم به چیزی فکرنکنم ، نشد !
دلم میخواست زودتر این معما حل شه. باید خودم رو از این بلاتکلیفی و گیجی خلاص میکردم .
خودم رو به کیفم رسوندم و بسته ی سیگار رو برداشتم .
روشنش کردم اما ...
انگار یه گوشه از مغزم روشن شد !
گرفتمش جلوی صورتم .
" من الان دلم میخواد تو رو بکشم. یعنی به تو میل دارم .
اما تو ، چیز باارزشی نیستی. پس یک میل سطحی هستی!! "
و مثل اینکه چیز مهمی کشف کرده باشم ، لبخند پیروزمندانه ای روی لبم نقش بست .
خاموشش کردم و انداختم تو سطلی که زیر تخت قایم کرده بودم !
" خب من الان از یک علاقه ی سطحی گذشتم و کاری رو که دلم میخواست انجام ندادم .
حالا باید چه اتفاقی بیفته؟
تمایلات عمیق و هدف و اینجور چیزا چی میشه!!؟ "
متفکرانه چندبار طول و عرض اتاق رو طی کردم و رفتم تو تراس. احساس میکردم مغزم نیاز به هواخوردن داره تا راه بیفته .
با وجود اینکه شب بود،اما آسمون از حد معمول روشن تر بود. ماه پر نورتر از همیشه به نظر میرسید .
دوباره برای حل معمام ، نیاز به نوشتن داشتم. رفتم تو اتاق و با دفترچه ها و یه صندلی برگشتم .
دفترچه ی خودم رو باز کردم و به دو بخش تقسیمش کردم. تمایلات عمیق و تمایلات سطحی !
اکثر تمایلاتم رفت تو بخش سطحی
و فقط چند مورد تو قسمت تمایلات عمیق نوشته شد! مثل :
آرامش ، کمال و نامحدود بودن ...
همون چیزایی که همیشه برام جذاب و رویایی بود .
هنوز کاملا معنای این کار رو نمیفهمیدم. اما اگر واقعا چیزی که سجاد نوشته بود ، درست بود ، پس امتحانش ضرر نداشت!!
« اگر تونستی از روی تمایلات سطحی خودت عبور کنی ، به طرف تمایلات عمیقت میری .
اونوقت از تمام لحظات زندگیت لذت میبری! »
"محدثه افشاری"