- AMIR 181
- سه شنبه ۸ آبان ۹۷
- ۱۷:۵۲
🔹#او_را.... (۱۱۷)
انتظار داشتم که خیلی سنگین باشه وهمون لحظه ی اول گردنم کج بشه، اما خیلی سبک بود 😳
تو آینه خودم رو نگاه کردم .
اینقدر گشاد بود که هیچچیز از هیکلم رو مشخص نمیکرد! 😕
جلوی آویزون شدن لب و لوچم رو گرفتم و زیرلب گفتم "داره بدجور حالت گرفته میشه ها جناب نَفْس!" 😏
یه بار دیگه سر تا پام رو نگاه کردم.
لبخندی صورتم رو پر کرد
اونقدرا هم که فکرمیکردم بد نبود!!
به طرف خانم فروشنده که حالا چشماش داشت برق میزد برگشتم
- هزار اللّه اکبر! هزار ماشاءالله...چقدر خوب شدی تو دختر!
- ممنونم ازتون! لطف دارین. ببخشید اسم این مدل چیه؟؟
- لبنانیه گلم. لبنانی!
- خیلی قشنگه، همین رو میبرم.
چادر رو گرفتم و داشتم از مغازه خارج میشدم که با صدای خانم فروشنده ، برگشتم
سلام میشه یک رمان شبیه همین رمان معرفی کنید