رمان او را - قسمت صد و چهاردهم :: از جنس خاک

از جنس خاک

وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ

رمان او را - قسمت صد و چهاردهم

  • AMIR 181
  • دوشنبه ۷ آبان ۹۷
  • ۱۷:۴۰

🔹#او_را... (۱۱۴)



زهرا گفت :

- واقعاً حرفای مامانم درست بود. خیلی پشیمونم که چندسال تو تخیل و توهم زندگی کردم و الکی خواستگارام رو رد کردم !!


- بگو دیگه...جون به لبم کردی زهرا!!


- خخخخ... باشه دیگه! خب میدونی...من همیشه دوست داشتم یکی بیاد که منو رشدم بده ، یه زندگی خیلی خوب باهم داشته باشیم ، هم فکر باشیم ، اصلاً از اینا باشه که انگار دو دقیقه دیگه قراره شهید شن! 😢


اما اشتباه میکردم!


خدایی که من رو آفریده ، مطمئنا بیشتر از من به فکر رشد منه .


حالا چه فرقی داره طرف من کی باشه؟؟


هرکی که باشه ، خدا با همون فرد امتحانم میکنه و زمینه رشدم رو فراهم میکنه!


من قرار نیست وارد یه زندگی بی عیب و نقص بشم.


چون اولاً این زندگی و این فرد اصلا وجود نداره ، دوماً تو چنین زندگی بی عیب و نقصی ، جای رشد و ترقی نیست ، سوماً از کجا معلوم من لایق این زندگی و این همسر باشم؟؟ منی که خودم پر از عیب و نقصم، چجوری دنبال یه فرد کاملم؟


خلاصه من وارد هر زندگی که بشم بالاخره باید سختی بکشم تا رشد کنم !


- یعنی چشم بسته و بی چون و چرا بله گفتی؟؟؟


- نه حالا! اینطوریام که نیست!

مگه کشکه؟؟ 😐


خب چون داداش دوستم بود ، میدونستم خانوادشون چجوریه. یه جورایی از لحاظ خانوادگی استانداردن!

 هم حرمت پدرشونو خیلی حفظ میکنن ، هم باباشون هوای مامانشون رو داره.


بنظرم بچه ای که تو چنین خانواده‌ای بزرگ شه ، هم معنی عشق رو میفهمه و هم احترام !


بعدم ظاهرش به دلم نشست ، هرچند لباس یقه دیپلمات و چندسانت ریش و فلان و تسبیح تو دستش نداشت ، اما موقر و متین بود!


- همین؟؟


سرش رو تکون داد


- خب آره دیگه! دیگه چی میخوای؟؟


- خب کارش ، پولش ، سربازیش و...!؟


- خیلی از این لحاظ کامل نیست. ولی بچه ی با جربزه ایه. چندوقتی عقد میمونیم تا بتونه یه پولی دست و پا کنه. توکل بر خدا !


چندلحظه ای ماتم برد و با خنده ی زهرا به خودم اومدم .


- حالا فعلا خیلی به مغزت فشار نیار 😅

من خودم کلی طول کشید تا اینا رو هضم کنم و با خودم کنار بیام! چیزی تا آخر سانس نمونده ، من هنوز از شنا سیر نشدم! بیا بریم...


از یه طرف خیلی خوشحال بودم که زهرا داره عروس میشه، از یه طرف گیج و منگ حرفاش بودم و نمیتونستم هضمشون کنم ...



"محدثه افشاری"

  • نمایش : ۳۶۶۵
  • ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی