- AMIR 181
- چهارشنبه ۹ آبان ۹۷
- ۲۲:۱۱
🔹#او_را... (۱۲۳)
طبق معمول، سر ساعت اومده بود و با همون تیپ ساده ی قشنگش و کتابی توی دست ، سنگین و آروم نشسته بود.
زهرا هم از اوایل دوستیمون تغییراتی کرده بود.
صبورتر و عاقل تر از قبل شده بود و مشخص بود که همیشه در حال خودسازیه ...
رسیدم به آلاچیق
چشم هام هنوز از گریه ی صبحم قرمز بود و دلم غمدار 😢
آروم سلامی دادم و رفتم تو
زهرا ایستاد و بالا لبخند و چشم هایی که ازش شوق میبارید سر تا پام رو نگاه کرد.
- سلام عزیییییزمممم! مثل فرشته ها شدی! مبارکه! 😉
اومد طرفم و محکم تر از همیشه بغلم کرد.
- ممنون گلم. لطف داری! ☺
- قربونت برم. چقدر خوب شدی! ماشاءالله...
ازش تشکر کردم و دستش رو گرفتم و به سمت نیمکت کشوندم.
- چرا این شکلی شدی ترنم؟ چرا ترنم سرحال همیشگی نیستی؟ 😕
سلام میشه یک رمان شبیه همین رمان معرفی کنید