- AMIR 181
- يكشنبه ۲۲ مهر ۹۷
- ۲۲:۲۹
🔹 #او_را ... (۶۷)
تا چنددقیقه ، مثل چوب خشک ایستاده بودم و مامان بابا نوبتی بغلم میکردن
و گریه میکردن !
از اینکه نزدن توی گوشم
و حرفی بهم نزدن واقعاً تعجب کرده بودم !!
تعجبم با دیدن ماشینم که یه گوشه ی حیاط پارک شده بود ، بیشتر هم شد !
دیگه هیچ حسی به این خونه
نداشتم !
قبل سال تحویل ، رفتم حموم و دوش گرفتم 🛁
گوشی و کیفم روی تختم بودن !
اولین کاری که کردم ، شماره ی اون رو تو گوشیم سیو کردم ...!
سلام ببخشید من این رمان رو خوندم بعدش نفهمیدم سجاد همسر ترنم هست ؟؟