- AMIR 181
- يكشنبه ۱۳ آبان ۹۷
- ۱۱:۴۴
از جنس خاک
وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ
- AMIR 181
- شنبه ۱۲ آبان ۹۷
- ۲۲:۱۵
🔹#او_را... (۱۳۱)
زهرا با ماشین اومده بود دنبال من !
- خوشحالم برات ترنم 😉
برای اینکه پا پس نکشیدی !
- راست میگفتی زهرا ...
بعد از توبه، تازه امتحانهای خدا شروع میشه!
تازه سخت میشه، ولی همین که میدونی خدا رو داری و اون مواظبته، قوت قلبه!
میدونی؟
هیچکس نتونست به مرجان کمک کنه!
وقتی آدما اینقدر ناتوانن ،چرا باید خودم رو معطل خواسته هاشون کنم؟
سرش رو آروم تکون داد .
نمیدونستم کجا میره !
تو سکوت به خیابون ها نگاه میکردم.
دلم آروم نبود.
نمیدونستم چمه!
- ترنم؟؟
- AMIR 181
- شنبه ۱۲ آبان ۹۷
- ۱۹:۱۰
🔹#او_را... (۱۳۰)
تصمیم سختی بود اما قلب و عقلم میگفتن به همه سختی هاش میارزه!
هنوزم با تمام وجود احساس میکردم نیاز دارم که سجاد باشه.
دلم براش لک زده بود... 😔
و این آزارم میداد !
روسری هایی که تازه خریده بودم رو آوردم و یکیشون که زمینه ی مشکی و خال های ریز سفید داشت، برداشتم .
کلی جلوی آینه با خودم درگیر بودم تا تونستم مثل زهرا ببندمش .
چادرم رو سر کردم و از اتاق خارج شدم .
بابا و مامان مشغول خوردن صبحانه بودن .
سعی کردم به طرفشون نگاه نکنم .
وسایل شخصیم رو از ماشین برداشتم و بردم تو اتاق و برگشتم پایین .
بابا با اخم به خوردنش ادامه میداد و مامان با نگرانی نگاهم میکرد .
استرس عجیبی گرفته بودم ...
- AMIR 181
- شنبه ۱۲ آبان ۹۷
- ۱۳:۰۹
- AMIR 181
- جمعه ۱۱ آبان ۹۷
- ۲۲:۰۷
🔹#او_را... (۱۲۹)
دیدی گفتم نرو؟ مرجان دیدی چیکار کردی!؟ 😭
کنارش زانو زدم و دستش رو گرفتم .
مرجان تموم شده بود. صمیمی ترین دوستم تو تمام این سالها...! ❤😭
روزی که بدن همیشه گرمش رو به دست سرد خاک دادیم، احساس میکردم من روهم دارن کنارش دفن میکنن... 😞
دلم به حال گریه های مامانش نمیسوخت .
دلم به حال پشیمونی بابای ندیدش نمیسوخت .
دلم فقط به حال داداشش میلاد میسوخت که بهش قول داده بود یه روزی این کابوس هاش رو تموم میکنه!
روز خاکسپاریش، خبری از هیچ کدوم رفیقهای هرزه و دوست پسراش نبود .
اونایی که بهش اظهار عشق میکردن ...
هیچکدوم از اونایی که اون مهمونی رو ترتیب داده بودن تا باهم خوش بگذرونن نیومدن ...
- AMIR 181
- جمعه ۱۱ آبان ۹۷
- ۱۹:۵۴
🔹#او_را... (۱۲۸)
صبح با صدای زنگ گوشیم ،چشمام رو باز کردم .
شماره ناشناس بود .
- بله؟
- سلام خانوم. وقت بخیر.
- ممنونم. بفرمایید؟
- من از بیمارستان تماس میگیرم ،ممکنه تشریف بیارید اینجا؟
سریع نشستم 😰
- بیمارستان؟ برای چی؟ 😳
- نگران نشید. راستش خواهرتون رو آوردن اینجا ،خیلی حال خوبی ندارن.
- من که خواهر ندارم خانوم!
- نمیدونم. شماره ی شما به اسم آبجی سیو بود.
بدنم یخ زد!
- مرجان؟؟؟ 😰
- نگران نباشید ؛ ممکنه تشریف بیارید بیمارستان؟
اینجا همه چی رو میفهمید.
- AMIR 181
- جمعه ۱۱ آبان ۹۷
- ۱۷:۳۷
🔹#او_را... (۱۲۷)
- از همون اول میفهمیدم یه الدنگ از حماقتت سوءاستفاده کرده و مغزتو پر کرده !
- من با آخوندا کاری ندارم!
من فقط حرف خدا رو گوش دادم.
همین 😖
از قهقهه ی عصبیش بیشتر ترسیدم.
- چی چی؟؟ یه بار دیگه تکرار کن!! خدا؟؟ 😒😄
دوباره هلم داد
- آخه گوسفند تو میدونی خدا چیه!؟ 😡
تو توی این خونه حرفی از خدا شنیدی!؟
دختره ی ابله! کدوم خدا!؟
سعی کردم تعادلم رو حفظ کنم.
- همون خدایی که من و شما رو آفرید! همون خدایی که تو همین خونه به من کمک کرد تا بشناسمش!
همون خدایی که اینهمه مال و ثروت بهتون داده!
دوباره خندید
- عههه؟ آهان!! اون خدا رو میگی؟؟ 😏
بلندتر خندید و یدفعه ساکت شد و با حرص نگاهم کرد 😰
- AMIR 181
- پنجشنبه ۱۰ آبان ۹۷
- ۲۲:۲۴
🔹#او_را... (۱۲۶)
ابروهاش رو انداخت بالا
- اینم مسخره بازی جدیدته؟؟
-مممـ...مگه چیکار کردم؟؟😓
- بیا برو تو خونه تا بفهمی چیکار کردی!
آب دهنم رو قورت دادم و با ترس نگاهش کردم.
- گفتم گمشو تو خونه تا صدام بالا نرفته! 😠
در ماشین رو بستم و رفتم تو خونه. مغزم قفل کرده بود و نمیدونستم باید چیکار کنم!
مامان که انگار قبل از ما رسیده بود و با خستگی روی مبل ولو شده بود، با دیدنم چشماش گرد شد و سیخ ایستاد !
جلوی در ایستادم و زل زدم بهش، که بابا از پشت هلم داد و وارد خونه شدم. مامان اومد جلوتر و سرتا پام رو نگاه کرد.
- این چیه ترنم!؟
-
نشانه های آخرالزمان (۴)
-
امام زمان (عج) (۱۲)
-
نماز ، وضو ، غسل (۲۷)
-
روزه (۱)
-
قرآن (۱۲)
-
صلوات (۳)
-
دعا و استجابت (۸)
-
حج و زیارت (۱)
-
گناه و توبه (۲۶)
-
اخلاق و رفتار (۹)
-
تهمت ، دروغ ، غیبت (۱۱)
-
نگاه حرام (۶)
-
حیا و حجاب (۱۱)
-
ارتباط با نامحرم (۲)
-
ازدواج و طلاق (۵)
-
زنا ، لواط ، استمنا (۴)
-
معاملات حرام (ربا و...) (۳)
-
دوستی، اعتماد، امانت داری (۳)
-
ثواب و نیکی (۸)
-
خانواده و فرزندپروری (۲)
-
تکبر و خودپسندی (۵)
-
بخل و دنیادوستی (۱۱)
-
مرگ و شهادت (۱۰)
-
آخرت و قیامت (۱۴)
-
خمس ، زکات ، صدقه (۵)
-
امر به معروف و نهی از منکر (۲)
-
تغذیه و خوراکیها (۴)
-
موضوعات دیگر ... (۳۰)
-
مطالب اختصاصی سایت (۲)
-
پست های مناسبتی (۴۰)
-
رمان های سایت (۲۰۳)
سلام ببخشید من این رمان رو خوندم بعدش نفهمیدم سجاد همسر ترنم هست ؟؟