- AMIR 181
- دوشنبه ۱۰ مرداد ۰۱
- ۱۱:۲۰
#تاپــــروانگی🦋 (۵)
آن وقت ها انگار بیشتر شور جوانی داشت.
با این که ذاتا محجوب و پر از صبر و آرامش بود
اما یک وقتهایی هوس میکرد بچگی کند
مثلا لواشک بگذارد کف دستش و آنقدر لیس بزند تا تمام شود
کاری که باعث شده بود ارشیا ماه اول زندگی مشترک سرش دعوا راه بیاندازد!
یا حتی سیب و خیار را بردارد و بیتکلف گاز بزند
ولی از نظر همسرش بیکلاسی بود اگر دهانش قرچقرچ میکرد
باید مثل خانمها میوه را پوست میگرفت
و با آدابی خاص و همراه با کارد یا چنگال میخورد
و هزار مورد دیگر که هنوز سر دل ریحانه گره شده بودند
تمام خط و نشانهای این چند سال!
هر چند در خلوت خودش هیچ مانعی نداشت
اما کمکم به سبک ارشیا بار آمده بود...
گاهی دلش میخواست مثل همه زوجهای جوان دست هم را بگیرند
چو بروند سینما، گردش، پیاده روی، مسافرت و...
که هیچ وقت درست و حسابی پیش نیامده بود.
شاید هم مشکل از خودش بود
و شانس و اقبالی که هیچ وقت نداشت...
آن اوایل ارشیا چند باری برای ماموریت به اروپا رفته بود
اما ریحانه از رفتن امتناع میکرد.
شاید چون شبیه دخترهای هم سن و سالش خیلی علاقهای به رفتن سفرهای خارجی نداشت.
کارش با شمال و مشهد و اصفهان رفتن هم راه میافتاد
که البته مجال آنها هم نبود...
برخلاف همسرش که حتما مارک دار و برند باضمانت می خرید
خودش دوست داشت توی بازارچههای سنتی تهران قدم بزند
و لباس های سنتی و انگشترهای خوش رنگ بدل و شال ها و جوراب های جورواجور و بامزه بخرد، حتی از دست فروش ها!
یا دلش لک می زد دوتایی با سبد حصیریش به بازار تجریش بروند
و او تا می توانست سبزیجاتی بخرد که بوی زندگی می دادند
و به آشپزی کردن وادارش می کردند
تنها هنری که فکر می کرد دارد!
همسر مغرورش معمولا نمیگفت
اما او میدانست که عاشق دستپختش است
و قرمهسبزی و معجون مخصوص و مربای بهارنارنجش را بیشتر از هر چیزی دوست دارد
اینها را از عمق نگاه یخیاش میخواند.
بعد از این همه باهم بودن، بهتر از هر کسی می شناختش...
شاید تنها دلخوشیِ ریحانه و عامل صبوری اش در این زندگی
رفتار عادلانه ی ارشیا بود...
چون او با همه سرد برخورد می کرد
همه حتی مادر و برادرش!
"الهام تیموری"