- AMIR 181
- يكشنبه ۱۶ مرداد ۰۱
- ۱۰:۱۰
#تاپــــروانگی🦋 (۱۷)
ناغافل پرید وسط حرفش و گفت:
- اگه زن اجاقش کور نباشه... زن نیست؟!
شرم کرد و لب گزید از ادامه دادن
نفسش گره خورد میان سینه و حتما گونهاش هم
مثل لبوهای مش رحمت لبوفروش، سرخ شده و رنگ برداشته بود!
نفهمید چرا و چطور اما از شدت بلاتکلیفی
و خسته از نصیحت شنیدنهای تکراری
جلوی چشمان ناباور زریخانم
دستهای لرزانش را روی صورتش گذاشت و بغض لجوج ترکید...
دوست داشت زمین دهن باز کند و او را درسته ببلعد...
نه فقط از خجالت نه، چون قدرت مواجهه با هیچ چیز را نداشت.
به دقیقه نرسیده توی آغوش گرم و مادرانه زریخانم گم شد.
+ قربون بزرگیت برم امام حسین
یعنی امام حسین مخفیانه ترین نذر چند ساله اش را ادا کرده بود؟!
حتی امسال که پای دیگ عمو نبود؟
صدای دسته کم و کمتر می شد و او آرام تر.
زمزمه کرد... یا امام حسین
با صدایی که خشدار شده بود گفت:
+ نمی دونید چند وقته، چند ساله
که تمام بیکسیهام گره شده توی گلومو خفم میکنه ریز ریز...
چه روز و شبایی که ثانیه به ثانیه شمردم تا تموم بشن تنهاییام...
فکر می کردم بلاخره یه جایی منم مثل بقیه زندگیم روی دور میفته
اما نشد و حالا نا امیدتر از همیشهام
انقدری که دلم می خواد بمیرم...
نوازش دستهای زری خانم روی سرش را دوست داشت.
انگار بچه شده بود و داشت گلایه میکرد از همهجا...
- نگو ریحانهجان، کفر نگو.
ناامیدی کار تو نیست.
اونم حالا که خدا بهت نظر کرده!
+ از همین می ترسم زری خانوم، هرچند که هنوزم مطمئن نیستم...
- برق چشمات و تجربه من پیرزن که دروغ نمیگه
اما برو دکتر و خیالت رو راحت کن
+ وای نه! اگه مطمئن بشم باید ارشیا بفهمه، اگه ارشیا بفهمه...
- خوشحال نمیشه؟
+ اصلا! ما قول و قرار داشتیم
- بسم الله! چه قولی دختر؟ چه قراری؟
والا بخدا آدم سر از کار شما جوونا در نمیاره.
عوض اینکه بعد چندسال سوت و کور بودن زندگیتون
و به قول خودت تنهایی، حالا که خدا لطف کرده
و در رحمتش روتون باز شده خوشحال باشید، تازه اینجوری!
لا اله الا الله...
اشک هایش را پاک کرد و به مبل تکیه زد
دلش خلسه می خواست.
+ چی بگم... همینجوریشم من و ارشیا مثلا داریم زندگی می کنیم!
- مطمئنی تو خودت رو از خیر و شر همسرت جدا نکردی؟
+ چیکار باید میکردم؟
- گذشته ها که گذشته...
ولی از الان دستت رو بذار رو زانوت
بسم الله بگو و بلند شو. برای از نو ساختن هیچ وقت دیر نیست.
اگه چند سال از زندگیت رو سنگرنشینی کردی
حالا وقتش شده که بری وسط میدون.
+ میدون؟!
- بله، همیشه هم جنگ به ضرر آدم نیست.
گاهی سرک بکش به اطرافت و مثل کبک سرت رو زیر برف نکن.
لااقل تکلیف خودت و دلتو معلوم می کنی مادر ...
اینم قبول کن که یه جاهایی کم کوتاهی نکردی.
کلاهت رو قاضی کن و ببین چه وقتایی پشت مردت رو خالی کردی.
مرد که فقط از زنش توقع قرمهسبزی جاافتاده و کیک و شیرینی نداره...
+ ارشیا منو آدم حساب نمی کنه که حتی از روزمرههاش حرفی بزنیم
- لابد اخلاقشه، مگه با بقیه در موردش حرفی میزنه؟
+ نه
- خب پس توقع نداشته باش که وقتی تو سکوت می کنی اون وراجی کنه
زن باید سیاست داشته باشه
مردها با اینهمه کبکبه و دبدبه وقتایی هست که نیاز به تکیهگاه دارن
چندبار با مهربونی از زیر زبونش حرف کشیدی بیرون؟
+ شما که نمی دونید آخه...
- گوش کن ریحانه جان، الان باید تغییر بدی به رویه همیشگی زندگیت
شاید از نظر شوهرت تو زن خونهنشینی هستی
که چشمش به دهن مردشه تا اطاعت کنه
هیچ مردی از چنین زن بی اراده ای خوشش نمیاد.
تو باید خودت و جنمت رو حالا که وقتش شده نشون بدی
+ چجوری؟
- اول بهم بگو که حاضری از پیله تنهاییت بیرون بیای؟
+ از خدا میخوام
- پس بسم الله بگو و قدم به قدم پیش برو
"الهام تیموری"