- AMIR 181
- دوشنبه ۱۷ مرداد ۰۱
- ۰۹:۴۰
#تاپــــروانگی🦋 (۱۹)
تکیه زده بر درخت کاج حیاط بیمارستان ایستاده بود
و به روزهای نامعلوم پیشرو فکر میکرد.
نمیدانست باید خوشحال باشد یا ناراحت؟
معجزه بود یا بلای ناگهانی؟
برگه آزمایش را از ترس خورد کرده
و توی همان سطل زباله استیل آزمایشگاه ریخته بود.
یعنی همین که نتیجه را دیده و مطمئن شده بود، لرز به جانش افتاد
برگه را پرت کرد اما دوباره برداشت و دستکم پنج بار پارهاش کرد!
مسخره بود اما واهمه داشت که نکند به دست کسی بیفتد که نباید!
مثبت بود!
و میدانست که نمیتواند موضوع به این مهمی را
از اوضاع بههم ریخته جدیدش منها کند...
هرچند ارشیا همچنان زنگی نزده بود
اما نمیخواست بیش از این دور از هم بمانند
مجبور بود فعلا وانمود کند به شبیه همیشه بودنش!
ذهنش پر بود از کشمکش های یکنفره...
ارشیا هنوز سرد بود...
لیوان آبمیوه را روی عسلی گذاشت و گفت:
+ لیمو شیرین داره، بخور تا تلخ نشده
- برای من همه چیز تلخ شده!
داشت نگاهش می کرد. لیوان را برداشت و کمی چشید.
هنوز مردد بود برای باز کردن سر صحبت که موبایلش زنگ خورد.
با دیدن شماره قلبش ریخت. بازهم دردسر!
- چرا برنمی داری؟
با استرس گفت:
+ مه لقاست
ارشیا سرش را تکان داد و دستش را دراز کرد
میخواست خودش جواب مادرش را بدهد
تا جنگ و دعوا راه نیفتد،مثل همیشه!
اما ریحانه یاد حرف زریخانم افتاد
(از حریم زندگی خودت و همسرت دفاع کن. تو گناهینکردی که نگران باشی. هیچوقت هم انقدر مظلوم نشو که دیگران به تو ظلم کنند)
به چشم های ارشیا خیره شد و گوشی را برداشت.
دیوانه شده بود انگار!
+ بله؟
ارشیا گویی به صحنه حساس فیلمی رسیده باشد بیحرکت خیرهاش شده بود.
صدای بلند و نیمه عصبی مادرشوهرش در فضای اتاق پیچید
- الو، همیشه باید دو ساعت منتظر باشم تا این ماسماسک رو جواب بدی؟
سعی کرد محترمانه برخورد کند:
+ ببخشید، سلام
- هیچ معلوم هست تهران چه خبر شده؟ ارشیای من کجاست؟
ما تازه باید بفهمیم چه بلایی سرش اومده؟
و زد زیر گریه؛ طوری که حتی ریحانه هم متاثر میشد اگر نمیشناختش!
+ خداروشکر حالا یکم بهتره. خطر رفع شده
- بعد از سهبار اتاق عمل رفتن میگی بهتر شده؟
خب حق هم داری تو که مادرش نیستی تا دلت بسوزه
حتما الانم دستت بنده خمیر و ترشی و مرباهات بوده نه پسر بدبخت من!
حس میکرد رگهای سرش کشیده میشود
دلش میخواست معذب نباشد برای جواب دادن! ناخواسته تند شد
+ شما دستتون بند چی بوده که بعد از این همه وقت
و سه بار اتاق عمل رفتن تازه یاد پسرتون افتادید؟
لحظه ای سکوت شد و بعد دوباره صدای جیغ مه لقا بود که پیچید
"الهام تیموری"