رمان تا‌پروانگی - قسمت شصت و یکم :: از جنس خاک

از جنس خاک

وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ

رمان تا‌پروانگی - قسمت شصت و یکم

  • AMIR 181
  • جمعه ۲۵ شهریور ۰۱
  • ۲۲:۱۳

#تاپــــروانگی🦋 (۶۱)

ترانه سینی غذا را روی زمین گذاشت و برای هزارمین بار گفت:
- به‌خدا موندم تو کار شما! خب خواهر من بعد تحمل این‌همه استرس و پنهون کاری از ترس شوهرت، حالا که بنده‌خدا برگشته تو روت تقریبا گفته من دیگه اون ارشیای ترسناک سابق نیستم و اصلا بچه می‌خوام، تازه تو ناز کردی؟!

زانوی غم بغل گرفته بود
و مثل گهواره تکان‌های آرام می‌خورد
چشمانش هنوز هم سرخ بود از شدت گریه
+ تو نمی‌فهمی! تمام معادلاتم به‌هم ریخته...


- بیخیال، زندگی تو همیشه پر از مجهول حل‌نشدنی بوده!
من خودم تا همین دیروز بکوب می‌گفتم بهت که جلوی ارشیا وایسا. اما امروز میگم نه... اذیتش نکن، حتی خوشحالم باش که بالاخره صبرت نتیجه داده... بابا خب اون بنده‌خدا به گفته خودت، انقدر تو بچگی از دست مادر و پدرش خون دل خورده و با سرخوردگی بزرگ شده که خب، تو یه دوره ای اصلا با همین تصور نمی‌خواسته خودشم یکی دیگه رو بدبخت کنه! ولی حالا فرق کرده... چند ساله که داره با تو زندگی می‌کنه و حالا می‌دونه تو نه شبیه مه لقا هستی و نه نیکا! کجا می‌تونه مثل تو پیدا کنه؟

+ منو با نیکا مقایسه نکن...
- چشم!
+ تعجبم از زری خانومه
- مادر شوهر جانم که جانم فدای او؟
بابا اینجوری چپکی نگام نکن، به‌خدا از وقتی گفتی واسطه شده و با ارشیا حرف زده و یه باری از رو دوش تو برداشته و از اونورم گوش‌مالی داده فرد مذکور رو، انقدر خوشحالم که نگو... اصلا رو ابرا سیر می‌کنم. خداروشکر سایه‌ش بالا سر زندگی ما هم هست! ببین چه دهن قرصم هستا، من که عروسشم و تو یه خونه ایم از هیچ کارش خبر ندارم اما کلا دست به خیرش خوبه...

+ میشه این املت رو برداری؟
- چرا؟ شام نپختم که همینو بزنیم
+ ببر خودت بخور من سیرم
- وا! بازم همون ارشیاست که با این‌همه ناز تو می‌سازه ها

بالش را از روی تخت برداشت
گذاشت پشت کمرش و تکیه زد.
+ دیگه انقدر این چند وقته با اشک و این قیافه پاشدم اومدم خونه ی تو، از خودمم خجالت می‌کشم! هیچ‌وقت انقدر زودرنج نبودم

ترانه یکی از خیارشورهای کوچک را برداشت و گاز زد، با دهان پر گفت:
- آره دیگه... من شونصد بار خودم رو با تو مقایسه کردم و جلوی نوید کلاس گذاشتم که آبجی من صبوره بسازه ولی من فرق دارم الم و بلم! حالا می‌بینم برعکسه... خداوکیلی حداقل تو دو ماه اخیر خودم گوی سبقت رو ربودم

و غش‌غش زد زیر خنده...

ریحانه پیام‌های ارشیا را باز کرد و گفت:
+ یعنی میگی کار بدی کردم؟
خب توام بودی بهت برمی‌خورد...
تمام این چند روز برام نقش بازی کرده بوده!

ترانه با چشم‌های ریز شده گفت:
- دقیقا مثل خودت!
کاری که عوض داره گله نداره...
تو نمازخونی دختر، اهل دعا و خدا و پیغمبر
چقدر خانوم‌جون بیخ گوشمون می‌گفت که دروغ نگیم!
که خوبیت نداره تو زندگی حتی اگه مجبور شدیم و به نفعمون بود رول بازی کنیم؟ چقدر تو خودت مقید بودی به...

+ بس کن ترانه!
چرا همه‌چیز رو به‌هم ربط میدی؟ من مگه دروغ گفتم؟
فقط از روی ترس به‌خاطر از هم نپاشیدن زندگی مشترکم نتونستم جریان بارداریم رو بگم به همسرم، اونم که از آخر باید می‌گفتم!

دستش را روی دست‌های سرد ریحانه گذاشت و گفت:
- الهی که من فدای خواهر خوبم بشم
به‌خدا از صد طرفم که نگاه کنی به این داستان
باز باید خوشحال باشی که داره ختم به‌خیر میشه همه‌چی!
ناشکری نکن... ممنون باش از زری و بی‌بی که با تجربشون تونستن یادتون بدن شیرازه زندگی رو درست کنید! بابا تو آخه همیشه راهنما و مشاور من بودی، الان انگار رد دادی خودت...

+ گیج ترم کردی... باید فکر کنم! به همه‌چیز

تکه‌ای نان سنگک را برداشت
و لقمه کوچکی برای ریحانه گرفت
دستش را دراز کرد و با لبخند گفت:
- خیلی وقت نداریا، آخر هفته همه خونه عمو دعوتیم!
حتی شما... کاش تا اون موقع بتونی اوضاع رو روبه راه کنی
تا دشمن شاد نشی!
+ دشمن شاد؟!

چشمکی زد و با نیش باز گفت:
- طاها دیگه...

ریحانه لقمه را گرفت و جواب داد:
+ اون هیچ‌وقت دشمن کسی نبوده... غیبت بیخود نکن

- والا با اون خاطره نصفه‌کاره که تو برامون گفتی
و گذاشتیمون توی بهت، من فقط همین برداشت رو کردم.

+ جدا؟ مگه تا کجا برات گفتم؟
- گمونم رفتنت از مغازه عمو و...
+ آهان! پس تا تهش رو نشنیدی که میگی دشمنه پسرعمو
- من سراپاگوشم

"الهام تیموری"

  • نمایش : ۱۲۰
  • کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی