رمان تا‌پروانگی - قسمت بیست و دوم :: از جنس خاک

از جنس خاک

وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ

رمان تا‌پروانگی - قسمت بیست و دوم

  • AMIR 181
  • سه شنبه ۱۸ مرداد ۰۱
  • ۲۱:۰۴

#تاپــــروانگی 🦋 (۲۲)

پس نیکا او بود! زن ارشیا...
حالا می‌فهمید چرا ارشیا هیچ‌وقت از او چیزی نمی‌گفت
و حتی روی آرایش صورت ریحانه هم حساس بود!
دلش می‌خواست از خودش دفاع کند
اما انگار لکنت گرفته بود...

+ م... من...
دست مه‌لقا به نشانه سکوت بالا رفت

به ناخن‌های بلند لاک‌خورده اش نگاه کرد و انگشتر پهن فیروزه‌ایش.
یاد خانم‌جان افتاد که جز حلقه ساده ازدواجش
هیچ‌وقت انگشتری به دست نکرد!

اینجا همه‌چیز بوی اشرافیت می‌داد و ...

- ولش کن نیکا جان، نمی‌بینی به تته‌پته افتاده!
- عمه‌جون به‌خدا دلم براش می‌سوزه که شده طعمه ارشیا
اون امشب فقط اومده تا به خیال خودش منو بچزونه
اینم کرده عروسک خیمه شب بازیش!
از وقتی اومده مدام چشمش دنبال منه

چشمش افتاد به لباس باز نیکا
به‌جای او عرق شرم روی پیشانی‌اش نشست و لب به دندان گزید
ارشیا نگاهش کرده بود؟! با این وضعیت؟
حالش خوب نبود؛ باید می رفت...

- می‌دونم عزیزم، اما حالا بیا و ثابت کن.
آخه از اینجا تا خود لندنم که بگرده
مثل خانواده تو با اصالت مگه گیرش میاد؟
بایدم دوباره به موس موس بیفته...

چرا گوش می داد؟!
ایستاده بود تا تحقیرش کنند؟
قدم اول را که برای بیرون رفتن برداشت
در با شدت به دیوار کوبیده شد
و هیبت ارشیا در چارچوب نمایان شد...

صورتش سرخ شده و از دست مشت کرده‌اش
مشخص بود عصبی‌تر از این حرف هاست!

- وای، مادر نصف عمر شدم.
این چه طرز در باز کردنه؟ اینجا اتاق پروه مثلا

به جای هر جوابی فقط پوزخند زد.
چشم در چشم هم شدند.
نیکا رو در روی ارشیا ایستاد،درست بینشان!

- خوبی ارشیا؟ می دونستم امشب...
- برو کنار
- من آخه...
- برو کنار!

نیکا عقب کشید و ارشیا با گام‌های بلندش سمت ریحانه رفت
دست انداخت و از روی صندلی چادر مشکی ریحانه را برداشت

- سرت کن بریم

نمی دانست خوشحال باشد یا ناراحت...
اما با ذوق چادر را مثل عزیزترین چیز ممکن از دست شوهرش گرفت، روی سرش انداخت و دنبال ارشیا راه افتاد

- کجا ارشیا؟ مثل اینکه عروسی برادرته ها
- نگران اینم که شما تمام مدت عروسی پسرتون رو توی اتاق پرو بگذرونید!

نمی‌توانست منکر خوشحالی زایدالوصفش باشد از حرکت ارشیا...
او با همان یک جمله‌ای که گفته بود نصف حرف‌های نزده ریحانه را زد!

"الهام تیموری"

  • نمایش : ۷۰
  • کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی