- AMIR 181
- سه شنبه ۱ آبان ۹۷
- ۲۲:۳۶
🔹#او_را... (۹۷)
شهید!!؟؟ مگه هنوزم شهید هست!؟؟
با لبخند نگاهم کرد ،
- آره عزیزم. هنوز خیلی از مادرها چشم به راه جگرگوششون هستن !
شونهم رو بالا انداختم و بی تفاوت رو صندلی نشستم و خودم رو با گوشیم مشغول کردم .
دوربین جلوی گوشیم رو باز کرده بودم و داشتم قیافه ی بدون آرایشم رو ارزیابی میکردم که زهرا هم اومد و کنارم نشست .
- انگار خیلی خوشت نیومد از جایی که آوردمت !
- راستشو بگم؟!
نخودی خندید و به تابوت ها ، نگاه کرد .
- خیلی وقت بود دلم هوای اینجا رو کرده بود! وقتی میام اینجا خیلی حالم خوب میشه .
- احساس نمیکنید دیگه دارید زیادی شلوغش میکنید!؟ 😒
خودشون خواستن برن دیگه! به زور که نفرستادنشون !! 😐
- آره ، خودشون رفتن. هیچوقت هم نخواستن کسی براشون مراسمی بگیره ، اما ما بهشون نیاز داریم .
یه کمی قد و قواره ی ما برای رسیدن به اون بالا ، مالاها کوچیکه! واسه همین من احساس میکنم خدا شهدا رو مثل یک نردبون گذاشته تا راحت تر بهش برسیم !
- کلافه نفسم رو بیرون دادم.
- خدا !؟
بعد یهو انگار که یه چیزی یادم اومده باشه ، سریع تو چشماش نگاه کردم !
- ببین تو چندوقته میری اون جلسه !؟
- خب خیلی وقته! چطور !؟
- من یه چیزی شنیدم که هنوز معنیش رو نفهمیدم !
خودمم که زیاد اونجا نمیام. میخوام ببینم تو ازش سر در میاری !؟
- نمیدونم. بگو ببینم چیه !
- یه همچین چیزی بود فکرکنم: خدا رو تو اتفاقات زندگیت ببین !
- اممم...آره. چندباری حاج آقا تو هیئت راجع بهش حرف زدن !
مشتاقانه تو چشم هاش نگاه کردم.
- خب!؟؟ یعنی چی این حرف!؟؟ منظورش چیه؟
- خب ببین ...
اتفاقایی که از صبح تا شب برای همه ی ما پیش میاد ، الکی که نیستن !
بالاخره یه منشاء دارن ، از یه جایی مدیریت میشن .
یکی داره اینا رو طراحی میکنه. یکی که میدونه برای من چه اتفاقی بیفته مناسبه و برای تو چه اتفاقی !
یه نفر که از همه چی خبر داره. وقتی همین رو بدونی ، میتونی وجود خدا رو تو تک تک این اتفاقا احساس کنی ...
پوزخندی زدم و تکیه دادم
- پس احتمالا از من یکی خیلی بدش میاد !!
- چرا این حرفو میزنی؟؟
- چون یکم زیادی بدبختم کرده با این طراحیهاش !!
- شاید همه همین فکرو داشته باشن ،
اما به تهِ ماجرا که فکرمیکنی ، میبینی همه اینا لازم بود برات اتفاق بیفته .
هر کدوم به نوعی تو زندگیت تأثیر دارن !
یه جورایی خیلی از اتفاقهای بد ، پیشگیری خدا از اتفاقهای بدتره !
شاید اینو دیر بفهمیم ، اما هممون یه روز میفهمیم !
بعضیاشم برای قوی کردنته! آدم باید سختی ببینه تا قوی بشه.
بعضیاشم که برمیگرده به همون ماجرای واقعیت های دنیا !
- هه! پس لازم بود اینهمه بیچارگی بکشم !!
اصلاً باشه ، قبول .
دنیا همش رنجه ، پس این لذتی که میگه ما باید بهش برسیم و ما براش خلق شدیم کجای اینهمه رنجه !!؟؟
- اینم که حاجآقا گفت. بعد از قبول واقعیت ها ، باید بری سراغ مدیریت تمایلاتت تا به لذت برسی !
- اوهوم. خب...فکرکنم دیشب یه چیزایی ازش تجربه کردم !
کلافه نفسم رو بیرون دادم و به پرده های سبز رنگ رو به روم خیره شدم .
- نمیدونم!! خیلی احساس گیجی میکنم.
میدونی زهرا! من به بنبست رسیدم.
تنها چیزی که فعلا امیدوارم کرده همین حرفاست !واسه همین میخوام بهشون عمل کنم تا ببینم چی میشه .
اگر یه روز بفهمم همه اینا دروغه ، دیگه هیچ امیدی برام نمیمونه! هیچی!!
نفس عمیقی کشیدم و چشمام رو بستم.
چقدر دلم برای کسی که منو با این حرفها آشنا کرده بود ، تنگ شده بود ...! 😔
"محدثه افشاری"