🔹#او_را... (۱۲۷)
- از همون اول میفهمیدم یه الدنگ از حماقتت سوءاستفاده کرده و مغزتو پر کرده !
- من با آخوندا کاری ندارم!
من فقط حرف خدا رو گوش دادم.
همین 😖
از قهقهه ی عصبیش بیشتر ترسیدم.
- چی چی؟؟ یه بار دیگه تکرار کن!! خدا؟؟ 😒😄
دوباره هلم داد
- آخه گوسفند تو میدونی خدا چیه!؟ 😡
تو توی این خونه حرفی از خدا شنیدی!؟
دختره ی ابله! کدوم خدا!؟
سعی کردم تعادلم رو حفظ کنم.
- همون خدایی که من و شما رو آفرید! همون خدایی که تو همین خونه به من کمک کرد تا بشناسمش!
همون خدایی که اینهمه مال و ثروت بهتون داده!
دوباره خندید
- عههه؟ آهان!! اون خدا رو میگی؟؟ 😏
بلندتر خندید و یدفعه ساکت شد و با حرص نگاهم کرد 😰
سلام ببخشید من این رمان رو خوندم بعدش نفهمیدم سجاد همسر ترنم هست ؟؟