رمان او را - قسمت صد و سی و یکم (آخر) :: از جنس خاک

از جنس خاک

وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ

رمان او را - قسمت صد و سی و یکم (آخر)

  • AMIR 181
  • شنبه ۱۲ آبان ۹۷
  • ۲۲:۱۵

🔹#او_را... (۱۳۱)



زهرا با ماشین اومده بود دنبال من !


- خوشحالم برات ترنم 😉

برای اینکه پا پس نکشیدی !


- راست میگفتی زهرا ...


بعد از توبه، تازه امتحان‌های خدا شروع میشه!

تازه سخت میشه، ولی همین که میدونی خدا رو داری و اون مواظبته، قوت قلبه!


میدونی؟

هیچکس نتونست به مرجان کمک کنه!

وقتی آدما اینقدر ناتوانن ،چرا باید خودم رو معطل خواسته هاشون کنم؟


سرش رو آروم تکون داد .

نمیدونستم کجا میره !


تو سکوت به خیابون ها نگاه میکردم.

دلم آروم نبود.

نمیدونستم چمه!


- ترنم؟؟


با صدای زهرا به خودم اومدم !


- چیزی شده؟ چرا اینقدر ساکتی؟؟


- نه. نمیدونم! زهرا؟


- جان دلم؟


- به‌نظرت عشق، لذت سطحیه؟؟


- تا عشق به چی باشه!!


- چه عشقی سطحی نیست؟


- خب عشق به خدا و هرعشقی که در راستای اون باشه. 

چیشده؟؟ خبریه؟؟ عشق عشق میکنی! 


- زهرا؟

اگر عشق به‌خاطر خدا نباشه، باید ازش گذشت؟؟


- خب تو که بهتر میدونی، هرچی که به‌خاطر خدا نباشه، آخر و عاقبتش جالب نیست!


- پس باید گذشت!


- ترنم؟؟

مشکوک میزنیا! نمیگی چی‌شده!؟


بغضم رو قورت دادم و به سجاد فکر کردم... 😔❤️


- دیگه خبری نیست... 😞


حالا دیگه میخوام بگذرم!


من از همه چی بخاطر خدا گذشتم ،به‌جز یه‌چیز ...


میخوام حالا از "اونم" بگذرم!


چشمم تارمیدید!


پلک زدم و اولین قطره ی اشکم مهمون روسری جدیدم شد... 😢


ادامه دادم


-یه جمله ای چندوقت پیش دیدم، به‌نظرم خیلی قشنگ بود.


نوشته بود "همیشه گذشتن ،مقدمه ی رسیدن است...!"


-چه جمله ی قشنگی! کجا دیدیش؟


پوزخند زدم.


- آخرین شب، زیر برف پاک کن ماشینم!


و دومین قطره ی اشکم هم ،به قطره ی اول ،ملحق شد!


- آخرین شب؟؟


- مهم نیست. میخوام برسم زهرا!میخوام بگذرم که برسم!


میخوام مال خدا بشم...


میخوام لمسش کنم با تمام وجود!


باید تو حال من باشی تا بفهمی حال تشنه ای رو که تازه به آب رسیده! 😭


من میخوام این جام رو سر بکشم. من میخوام مست خودش بشم!


هرچند این مورد آخر خیلی برام سخته!


-یادته گفتم هروقت کارت گیر کرد، دست به دامن شهدا شو!؟


یکدفعه مثل فنر از جا پریدم!


"شهدا...شهید..."


- زهرا میشه بری بهشت زهرا؟؟


- چرا اونجا؟؟


- مگه نگفتی دست به دامن شهدا بشم؟ برو اونجا!


- خب میرم معراج!


- نه، خواهش میکنم. برو بهشت زهرا...!


زهرا نگاهی به من انداخت و راه رو عوض کرد.


باید دست به دامن باباش می‌شدم!


یاد روزی افتادم که اونجا نشسته بود و گریه می‌کرد...


اگر میتونست گره پسرش رو باز کنه، پس میتونست گره دل من به پسرش رو هم باز کنه!


قطعه و ردیفش رو هنوز یادم بود!


از زهرا خواستم تو ماشین بشینه.


نیاز به خلوت داشتم.


از دور که چشمم به پرچم سبز "یا اباالفضل العباس(ع)" افتاد

چشمم شروع به باریدن کرد... 😭


از همونجا شروع به حرف زدن کردم!


"دفعه ی پیش که اومدم اینجا ،دیدم چجوری پسرت رو آروم کردی!


اومدم منم آروم کنی!


میگن شهدا زنده ان!


میگن شما حاجت میدین...


دلم گیر کرده به پسرت ، نمیذاره پرواز کنم !

نمیذاره رها شم... 😭


چندماهه که نیست اما فکر و ذکرم شده سجاد!


یا بهم برسونش یا راحتم کن..."


رسیدم بالای سر مزارش !


خودم رو روی سنگش انداختم و گریه کردم ...


"برام پدری کن ...


دلم داره تیکه تیکه میشه! چرا یهو گذاشت و رفت؟چرا از من گذشت؟" 😔



یکم که حالم بهتر شد، بلند شدم و اشکام رو پاک کردم. تازه نگاهم افتاد به نوشته های روی سنگ...


دلم هری ریخت! 😥


سر تا پای سنگ جدید رو نگاه کردم!


" همیشه گذشتن، مقدمه ی رسیدن است...


مقدمه ی او را یافتن ،


او را چشیدن ،


#او_را... "



مزار شهیدان


صادق صبوری


و


سجاد صبوری !!


🔶🔷🔶🔸🔹


#پایان_فصل_اول 


ادامه دارد ...



"محدثه افشاری"

  • نمایش : ۱۸۳۵۹
  • سارا آباطی زاده
    سلام
    عالیه از نویسنده بی نهایت ممنون متشکرم❤❤❤❤❤❤❤❤
    سارا آباطی زاده
    سلام
    عالیه از نویسنده بی نهایت ممنون متشکرم❤❤❤❤❤❤❤❤
    ...
    سلام ممکنه از پارت ۳۰ تا پارت آخر رو قرار بدید من دنبال گشتم ولی توی سایت ها پیدا نکردم🤍
    سلام
    قبلا منتشر شده
    شهیده
    به جای ترنم و خیلی ترنم های دیگه دلم برای سجاد تنگ شد

    کاش میموند...
    دلم خیلی گرفته

    اگ سجاد بود شاید مشتاق بودم برای فصل دوم...
    ولی الان بعد این همه تلخی و سختی واقعا نبودن سجاد سخته....

    کاش همینجا فراموش کنم همه چی رو
    ستاره قاسمی
    سلام ببخشید میشه از سایتتون رمان نگاه خدا داستان سارا رو پخش کنین؟!!!مرسی😍😍😍😍😍
    سلام تا اطلاع ثانوی هیچ رمانی منتشر نمیکنیم !
    اصلا اعلام نکرده بودیم که رمان جدید میزاریم ...
    ....
    عالی بود
    سلام
    ممنون از نظرتون
    زینب
    ممنون بابت رمان عالیتون
    سلام
    ممنون از نظرتون
    فاطمه
    واااقعا عااللییی و تاثیر گذار بود

    خیییلی مممنونم
    اگه میشه وقتی فصل دومش اومد برامون بذارید

    بازم ممنون
    سلام
    ممنون از نظرتون
    فصل دوم منتشر بشه میزارم
    اگه فقط کتاب چاپی هم منتشر بشه لینک خرید میزارم
    عاشق خدا
    سلام
    ببخشید این رمان واقعا عالی بود و رو من تاثیر گذاشت هنوز نویسنده نتوشته فصل دوم رو؟
    سلام
    خیر نوشته نشده
    ارتباط مستقیم با نویسنده ندارم بعیده نوشته بشه
    ولی هر زمان فصل دوم منتشر بشه حتما میزارم
    مجتبی
    با سلام
    واقعا کتاب عالیی بود و در قالب داستان درس های مذهبی قشنگی رو به خواننده القا میکنه کهشاید تو واقعیت مردم حال نداشته باشن این چیزارو بخونن ولی در اوج شیرینی و جذابیت این مفاهیم رو به خواننده القا کرده که واقعا آدم رو به فکر فرو می بره و انگیزه تغییر به آدم میده

    بعضی جاهاش هم واقعا گریه داشت مثل غربت خدا بین ما و جایی که مرجان مرد و علل خصوص شهادت سجاد

    ای کاش ترنم به سجاد میرسید یا حداقل خانم افشاری ادامه داستان رو مینوشتن که ترنم چطور با شهادت سجاد کنار اومد
    و در آخر ماجرا ترنم میتونست رو پدر و مادرش تاثیر بذاره و اونارو مذهبی کنه یا نه که واقعا داستان جذابی میشد

    ولی با این وجود هم واقعا کتاب محشری بود خدا به خانم افشاری خیر بده برای این کتاب زیباشون و ان شالله باز هم از این کتابهای قشنگ بنویسن

    تشکر از سایتتون
    سلام
    ممنون از نظرتون ❤
    میلاد
    کتاب خیلی عالیی بود تو قالب داستان یه سوال هایی رو تو ذهن خواننده القا میکرد که هدف از خلقت ما چیه و... و جوابشون رو هم میداد در قالب داستان یه سری درس به خواننده می داد بعضی جاهاش واقعا آدم گریش میگرفت که خدا چقدر بین ما آدما غریبه
    و بیشترین جایی که ناراحت شدم و گریه کردم مرگ مرجان و شهادت سجاد بود ای کاش ترنم به سجاد میرسید یا حداقل ادامه داستان نوشته میشد که سجاد چطور شهید شد و ترنم چطور با این ماجرا کنار اومد و یا بعد از مشکل پیدا کردن رابطه ترنم با خانوادش در نهایت میتونست رو پدر و مادرش تاثیر بذاره یا نه و...
    از بس رمان قشنگی بود دوست نداشتم تموم بشه و ته داستان میشه گفت میتونست کاملتر باشه
    ولی با این وجود هم کتابش واقعا عالی بود دست خانم محدثه افشاری درد نکنه و خدا خیرشون بده
    ان شالله به همین روال همچین کتاب هایی ادامه پیدا کنه
    ممنون از سایتتون
    سلام
    ممنون از نظرتون ❤
    ایه
    سلام فصل دوم این کتاب کی میاد بیرون؟
    http://az-jense-khak.blog.ir/post/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%88-%D8%B1%D8%A7-%D9%81%D8%B5%D9%84-%D8%AF%D9%88%D9%85
    گمنام
    سلام ببخشید فصل دوم کی می یاد؟
    سلام
    می پرسم تا فردا شب همین جا اعلام میکنم
    مهفا
    سلام دنبال قسمت دومم


    لطفا بزارید
    خانم افشاری دنبال ادامه ی داستان ترنم
    و چگونگی شهادت سجاد
    لطفا بنویسید
    *زهرا*
    سلام و خدا قوت ، ابتدای رمان رو خیلی دوست نداشتم اوج ابتذال رو نشون میداد که شامل حال همه نمیشد ولی از یه جایی که باخدا آشنا میشد مطالب زیبا و دلنشین بود و برای هرکسی که بخواد شنونده باشه و به یاری خداوند گوشی واسه شنیدن و چشمی برای دیدن داشته باشه آموزنده بود ، از خداوند برای هدایت تک تکمون استمداد می جوییم ، ربنا اهدنا صراط المستقیم .🙏
    گمنام
    سلام
    رمان زیبایی بود
    انتهای بسیاری از زمان ها به وصلت عاشق و معشوق ختم میشه
    ولی این رمان به ما اموخت که برای رسیدن به خدا باید از خیلی چیز ها گذشت
    فاطمه
    سلام
    رمان خیلی خوبی بود خیلی قشنگ بود ولی
    آخرش کاش یه جور دیگه تموم می شد کاش ترنم به سجاد می رسید البته بعد از اینکه به خاطر خدا از سجاد گذشت اینجوری به نظرم قشنگ تر می شد ولی در کل عالی بود
    بانوی پاییزی
    رمان خیلی خوبی بود.. واقعا میتونم بگم از نظر محتوا عالی بود.. خیلی چیزا رو حتی برای خود بنده تعیین و روشن کرد..
    m
    ممنون
    سلام 
    در پاسخ به پیام خصوصی شما :
    داستان توی سایت خلاصه ای از داستان کامل هستش
    یک سری جزئیات حذف شده ولی اصل داستان همینه
    مائده
    ببخشید هنوز فصل دوم نیومده
    سلام
    تا الان که ... نیومده

    ......
    عالی بود عاشقش شدم راستی من یک کتاب از اورا دارم ازفصل اول تا فصل هشتم اگه بازم داره لطفا بفرستین تو همین جا تامن بتونم بخونم خیلی ممنون
    سلام
    فصل دوم هنوز منتشر نشده
    اگر توی دو ماه آینده منتشر بشه، اطلاع رسانی میشه و از شهریور ماه توی سایت میزارم
    (تا ۳۰ مرداد باید برای کنکور بخونم ...)
    فدای زینب
    ببخشید واقعا سجاد شهید شد؟
    توی داستان ... بله
    F
    یعنی واقعا شهید شد؟
    توی داستان ... بله
    فرشته حجاب
    عااااالی بود خیلی از جملاتش رو برای خودسازیم توی دفترچم نوشتم واقعااااا عاللییه ولی توروخدا زودتر فصل دوم رو بزارین
    Zahra
    من عاشق این رمانم.
    خیلی عالی بود.
    واقعا دمتون گرم
    QHosein Modaber
    سلام عالی بود
    حرفای قشنگ زیادی توش بود که میتونست زندگی ادمو تغییر بده.
    لطفاً بگید این رمان داستانش واقعیه یا نه؟
    سلام
    این توضیح نویسنده هستش :

    (برای رمان "او را..."
    خیلی ها پرسیدن که این رمان بر اساس واقعیته یا نه!؟

    ببینید شاید این رمان واقعی نباشه
    اما شخصیت های این داستان در اطراف ما زیاد هستن.
    تمام جوون هایی که بیراهه میرن ، میتونن یه ترنم باشن که با پیدا کردن راه،
    زندگیشون رو تغییر بدن
    یا یه مرجان باشن که با لجبازی....!! 😔

    بنده سعی کردم این رمان چیزی بین واقعیت و تخیل باشه.
    البته اکثرش واقعیه

    شخصیت مرجان ،عرشیا و ترنم ،وجود خارجی دارن و بنده این اشخاص رو با خیال خودم نساختم!
    اما همه ی اتفاقات و نوع چینش داستان،واقعیت نداشت )

    حمید
    خیلی رمان زنده ای بود مخصوصا خونه زهرا وتیپ مادرش با شوخیای که باهم داشتن واون جایی که پدر ترنم چادر از سرش کشید وبا کشیده زدش خیلی خوب بود موفق باش خانم افشاری اکمل
    مهدوی
    من رمان های زیادی رو خوندم
    تقریبا رمان مذهبی ای نمونده که نخونده باشم.این پر مغزترین و آموزنده ترین رمان برای من بود.خدا نویسنده گرامیشون رو حفظ کنه.
    مینا
    سلاااام
    کی فصل دومش میااااد ? الان حدود یه سال از انتشار فصل اولش می گذره
    سلام 
    معلوم نیست
    این رمان برای چاپ نوشته میشه (فصل اول چاپ شده)
    هروقت به صورت رایگان منتشر شد همین‌جا میزارمش
    اگه نشد لینک خرید اینترنتی رو میزارم
    حسنا
    عالی بود👌
    فاطمه
    ازمحدثه افشارى میخوام حتمن فصل دوم روبنویسه😍من عاشق این رمان هستم
    Arshina
    خیلی خوب بود ولی چی میشه زودتر فصل دومش هم برسه 😞😧😭😭
    نرگس
    خیلی لذت بردم انشاءالله عامل باشیم.
    نازی
    لطفا انتشارات رمان رو برای من بگید
    انتشارات سلام سپاهان
    A.R.B 68
    پیام مدیر:
    اگه خواستید رمان رو توی کانال/پیجتون منتشر کنید ، حتماً نام نویسنده رو ذکر کنید.
    زیر قسمت آخر رمان هم آدرس/اسم وبلاگ رو بنویسید چون مرتب کردن علائم نگارشی ، ایموجی ها و تصحیح چند غلط نگارشی کار خودم بوده
    سعیده
    خیلی خوب بود
    حال و روز خیلیاست
    یه دختر خانوم
    خیلی رمان ابکی و بی مزه ای بود
    اصلا خوشم نیومد.


    حیف وقت
    !!!!!
    پیرمیشیم اینجوری باباینی چی رمان نصفه میذاریدم آخه !!!آدمومیذاریدتوی خماری😣😣😣😣😣😣😣
    متأسفانه تا اطلاع ثانوی خبری از ادامه رمان نیست
    تقصیر من نیس که 😐
    نویسنده گفته فصل دوم رو داره مینویسه ولی هنوز منتشر نکرده
    هر وقت منتشر کرد اول اعلام می‌کنم بعد هرشب میفرستم

    پیـــچـ ـک
    ممنون
    فقط یکم نقاط تاریک داشت که احتمالا توی فصل دو روشن بشه.
    پیـــچـ ـک
    سلام
    این ادامه داره یا هنوز منتشر نشده؟!
    نویسنده هنوز داره فصل دوم رو مینویسه
    دقیقاً معلوم نیست چه زمانی فصل دوم منتشر میشه ولی به محض انتشار توی وبلاگ میزارم
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی