رمان او را - قسمت شصت و دوم :: از جنس خاک

از جنس خاک

وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ

رمان او را - قسمت شصت و دوم

  • AMIR 181
  • شنبه ۲۱ مهر ۹۷
  • ۱۷:۳۱

🔹 #او_را ... (۶۲)



بالاخره با صدای فریادی که داشت هرلحظه نزدیکتر میشد

منو ول کردن و با سرعت برق فرار کردن !!


همونجا رو چمنا افتاده بودم و زار میزدم 😭


باورم نمیشد این ترنم همون ترنمیه که ماشین سیصد میلیونی زیر پاش بود !

همون دانشجوی پزشکی

و همون دختر پولدار مغروری که هیچ‌کسی جرأت مزاحمتشو نداشت 😭


- دخترم اذیتت کردن؟؟


دستامو از صورتم برداشتم و نگاهش کردم !


نمیتونستم جلوی گریمو بگیرم ...


مرد با همون لهجه ی شیرین ترکی ادامه داد


- آخه اینجا چیکار میکنی باباجان !!

قیافتم که آشنا نیست

فکرنکنم مال این محل باشی !!


بلند شدم و نشستم

سرمو انداختم پایین و به گریه هام ادامه دادم 😭


- ببینمت عزیزم !

دختر قشنگم !

نکنه از خونه فرار کردی ؟؟!!


آخه اگر من نمیرسیدم که ...

لا اله الا اللّه ...

جوونای این زمونه گرگ شدن باباجان !

خطر داره یه دختر تنها اونم تو این جای خلوت ... !


ترسیدی حتماً؟؟

بشین برم برات یه آب میوه ای چیزی بیارم

رنگ به روت نمونده !!


- نه ...

خواهش میکنم نرید 😭

من میترسم ... 😭


نشست کنارم


- ببین عزیزم !

این کار که تو کردی اصلاً درست نیست !

حتما خانوادت الان دارن دنبالت میگردن !

نگرانتن !


این بیرون خطرناکه باباجان !

یه دختر تنها نمیتونه تو این تهرون درندشت که همه جور آدمی توش هست اینجوری تو پارکا سرگردون بمونه !


شمارتونو بگو زنگ بزنم بیان دنبالت ...



فقط گریه میکردم و سرمو انداخته بودم پایین !


- لا اله الا اللّه ...

دخترجون اینجوری که نمیشه !

اگر نگی مجبور میشم زنگ بزنم پلیس !

حداقل اونا بدنت دست خانوادت !


سرمو آوردم بالا و با ترس نگاهش کردم 😰


- نه ... خواهش میکنم شما دیگه اذیتم نکن 😭


- خب الان میخوای چیکار کنی؟

میبینی که آدما چقدر ...

شبو میخوای کجا بمونی؟؟


- یه کاریش میکنم دیگه !

یه جایی میرم !

همونجوری که دیشب ...



دیشب !!!

یاد دیشب افتادم !

یاد اون جای امن !

یاد اون آرامش ...

یاد اون که خودش بیرون خوابید اما من تو خونش ...


دوباره سرمو انداختم پایین !

نه !

من از آخوندا متنفرم

بمیرمم دیگه نمیرم پیشش !



- دیشب چی؟؟

باباجان من باید برم !

اگر نمیخوای به کسی زنگ بزنم ، نمیزنم

اما امشبو باید وسط یه عده گرگ سر کنی !!


بلند شد و شلوارشو تکوند !

با وحشت نگاهش کردم 😰


- نه ... نرید 😭


- زنگ میزنی؟؟


- اره میزنم .

گوشیتونو بدین...


و از جیبم شماره ی اون رو دراوردم !!!!



شماره رو گرفتم و منتظر بودم بوق بخوره.

امّا رفت رو آهنگ پیشواز !


"منو رها نکن

ببین که من تنهای تنهام !

منو رها نکن

بجز تو ، من چیزی نمیخوام !

منو رها نکن آقا ...

منو رها نکن آقا ...

منو رها نکن ..."


نوحه گذاشته بود رو آهنگ پیشوازش 😖


یه لحظه از زنگ زدنم پشیمون شدم !

خواستم قطع کنم که صدای گرمی تو گوشی پیچید...


- بله بفرمایید


زبونم بند اومد !


- بفرمایید؟؟

الو؟؟


- ا...ا....لـ...لـــو


- الو؟؟ 😳


- سـ...سلـ...لام ...


- خانووووم!! 😳

شمایی ؟؟؟؟

کجایی آخه شما ؟؟

از صبح دارم دنبالتون میگردم !!


زدم زیر گریه


- نمیدونم کجام 😭

خواهش میکنم بیاید 😭

مگه نمیگفتید میخواید کمکم کنید

بیاید 😫😫


- باشه باشه

فقط بگید کجا بیام؟؟


- نمیدونم


پیرمردو نگاه کردم

اسم پارک و خیابون رو گفت

و منم به اون گفتم !


- همونجا باشید تا ده دقیقه دیگه پیشتونم!



گوشی رو دادم به پیرمرد و تشکر کردم


- ده دقیقه دیگه میرسه

میشه بمونید تا بیاد؟! 😢


سرشو به نشونه تایید تکون داد و رفت و رو نیمکت پشت سرم نشست.


به کاری که کرده بودم فکر کردم !

من چه کمکی از اون خواستم ؟

اصلاً اون میخواد برای من چیکار کنه؟؟


اَه ... اونم یه آخوند 😖


هرچی که بود حداقل مثل بقیه پسرا بهم دست درازی نکرده بود

و دیشب رو آروم تو خونش سر کرده بودم !


صدای گریم قطع شده بود و فقط آروم اشک میریختم.

با دیدن سایه ای که افتاد جلوم ، سرمو بلند کردم.


خودش بود !

اون بود !


- سلام !


- سلام. خوبید؟؟


پیرمرد مرد با صدایی که شنید از نیمکت بلند شد و اومد سمت ما

اون با دیدن پیرمرد شکه شد !

پیرمرد هم با دیدن اون ، چشماش گرد شد !

با دهن باز یه نگاه به من انداخت و یه نگاه به اون و با تعجب فقط یه کلمه گفت:


- حاج آقا !! 😳😧



"محدثه افشاری"

  • نمایش : ۳۸۴۷
  • ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی