رمان او را - قسمت سی و نهم :: از جنس خاک

از جنس خاک

وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ

رمان او را - قسمت سی و نهم

  • AMIR 181
  • جمعه ۱۳ مهر ۹۷
  • ۲۲:۰۳

🔹 #او_را ... (۳۹)



دستشو بخیه کردن و بهش یه سرم وصل کردن .

علیرضا سرشو انداخته بود پایین و اخماش تو هم بود ...


نمیفهمیدم از دست من عصبانیه یا عرشیا !


دلم میخواست گریه کنم

دلم میخواست زار بزنم


تحمل یه مرد ضعیف برام غیر قابل قبول بود.


- تو چرا اینقدر ضعیفی؟؟


- ترنم ...

نمیفهمی چرا؟؟

بیشعور اینا همش بخاطر توعه !


- بخاطر من نیست 😡

بخاطر ضعف خودته !

من نمیتونم به مردی تکیه کنم که هر مشکلی پیش میاد خودکشی میکنه !!


- ترنم من دوستت دارم 😢


- عرشیا کلافم کردی ...


- باهام بمون ...

نرو ... لطفاً 😢


دلم براش میسوخت ...

خیلی مظلومانه خواهش میکرد !

اونم جلوی رفیقش !


- بعداً باهم صحبت میکنیم عرشیا ...

الان باید برم .

مامانینا میرن خونه میبینن نیستم دوباره دردسر میشه .


- باشه ، ولی جواب پیامامو بده


خداحافظی کردم و راه افتادم سمت خونه .

دیگه نمیدونستم چیکار کنم ...

عرشیا دلمو زده بود

نمیخواستم باهاش بمونم


اصلا دیگه دلم هیچی نمیخواست ...

کاش زودتر این زندگی تموم میشد ...!


بعد خوردن شام به اتاقم رفتم،

گوشی رو که برداشتم

پیام داده بود .

سعی کردم آرومش کنم

حوصله دیوونه بازیای بعدیشو نداشتم .


از دستش عصبانی بودم که یواشکی تعقیبم کرده بود و آدرس خونمون رو بلد شده بود .




اون روزا با تمام وجود احساس خستگی میکردم ... 😢

احساس میکردم یه مترسکم !


من همه چی داشتم

همه چیو تجربه کرده بودم

امّا چرا حالم اینقدر بد بود 😭


چرا هیچی ارومم نمیکرد ...

چرا اینقدر همه چی مسخره شده بود؟


اصلاً من اینجا چیکار میکنم ؟؟

چرا منو آفریدی ؟؟

چرا اینقدر زجرم میدی ؟؟

اصلاً کی گفته تو هستی ؟؟

کی گفته خدا هست ؟؟


اگر هستی ، کجایی ؟؟

پس تا کی قراره من زجر بکشم ؟؟

چرا هیچی سر جاش نیست ؟

چرا هیچکس خوشبخت نیست ؟

چرا این آدما نمیفهمن همه کاراشون الکیه ؟؟

خدا کجا بود ؟

آرامش چیه ؟


بسسسسسهههه

چرا تموم نمیشه؟؟ 😭😭


شاید عرشیا هم حق داره که میخواد خودکشی کنه!

من چرا جلوشو میگیرم؟؟

من جرأت خودکشی ندارم

امّا اون که داره ، چرا نذارم خودشو راحت کنه؟؟


اَه 😭😭

چرا من نمیتونم خودمو بکشم ؟؟؟

چرا؟؟



حالا دیگه قرص آرامبخش ، جزو یکی از وعده های غذاییم شده بود ‼️

بازم دست به دامنش شدم تا بتونم امشبو هم به صبح برسونم

تا ببینم فردا رو چجوری به شب برسونم ...



"محدثه افشاری"

  • نمایش : ۳۰۳۹
  • ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی