رمان او را - قسمت هفتاد و چهارم :: از جنس خاک

از جنس خاک

وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ

رمان او را - قسمت هفتاد و چهارم

  • AMIR 181
  • سه شنبه ۲۴ مهر ۹۷
  • ۲۲:۲۹

🔹 #او_را ... (۷۴)



هر دوتامون با چشمای گشادمون بدرقه‌ش کردیم

بعد اینکه درو بست تا چند دقیقه همونجوری به در زل زده بودم !

جرأت نداشتم نگاهمو برگردونم !


داشتم دونه دونه گندهایی که زدمو تو ذهنم مرور میکرد !

اول قاب عکس

بعد آبروریزی

بعد دعوا

بعد دماغش

بعد لو رفتن فضولیم

و دیدن قاب عکس شکسته !! 😩


از همه بدتر هنوز نمیدونستم چطور تو کوچه اون چرندیاتو از خودم درآوردم !!

و چطور تونستم اونجوری پشت سر هم دروغ بگم !


با صدای خنده ی ریزی که شنیدم ناخودآگاه سرم چرخید طرفش !


سرشو تکیه داده بود به دیوار و دستشو گذاشته بود رو سرش و میخندید !!


یه لحظه ترسیدم بخاطر ضربه ای که به سرش خورده ، دیوونه شده باشه !!


- چیشده؟؟ 😰


- ببخشید خیلی مظلومانه به در نگاه میکردین !

خندم گرفت ! 😅


- من ...

من ... واقعا معذرت میخوام !

همش براتون دردسر درست میکنم !


دوباره اخماش رفت تو هم

- حقّش بود

تا یاد بگیره نباید هر مزخرفی که به ذهنش میرسه رو بگه !


- آخه شما بخاطر من ...


- هرکس دیگه ای هم جای شما بود ، همین کارو میکردم !!


یه جوری شدم !

سریع خودمو جمع کردم و مثل خودش اخم کردم و سرمو انداختم پایین !


ادامه داد

- مگه الکیه کسی رو ناموس مردم عیب بذاره و راست راست بگرده ؟


- هیچوقت فکر نمیکردم آخوندا هم دعوا بلد باشن !!!


با تعجب نگام کرد و دوباره مسیر نگاهشو عوض کرد !

- مگه طلبه ها ... یا به قول شما آخوندا ... چشونه؟؟


- هیچی! ولی در کل فکر میکردم فقط بلد باشین سر مردمو شیره بمالین !!


- بله ؟

و دوباره خندید !

- یعنی اینقدر از ما بدتون میاد؟؟


- راستش ...

ببخشیدا ولی ...

بهتر نیست یکم تفکراتتونو عوض کنید ؟

میدونید الان تو قرن چندم داریم زندگی میکنیم؟؟


- اولا راجع به سوال اولتون

طلبه و غیر طلبه نداره !

آدم اگه آدم باشه باید سر وقتش عصبانی بشه

و سر وقتش دل رحم

سر وقتش جدی

سر وقتش مهربون !


بعدم در مورد سوال دومتون

بله میدونم قرن چندم هستیم !! 😊

و اگر بفرمایید دقیقا کدوم قسمت افکارم پوسیدگی داره ، سریعاً بهش رسیدگی میکنم !


و با لبخند به دیوار رو به روش نگاه کرد


- دقیقا فکر میکنم کل افکارتون !

یا حداقل همون افکاری که توی اون دفترچه نوشتید !!


و سریعا لبمو گاز گرفتم !!

این که تو دفترچش فضولی یا کنجکاوی یا هر کوفت دیگه ای کرده بودمم لو دادم !

با بیچارگی دستمو گذاشتم رو چشمام تا اون لبخندش که از قبل هم پررنگ تر شده بود رو نبینم !!


- عه دستتون درد نکنه ، شرمنده

کتابامو جمع کردید؟؟

دیشب داشتم دنبال چندتا نکته توشون میگشتم،

اما از خستگی خوابم برد و موندن رو زمین !!

انگار زحمت پرت کردن دفترچه هم افتاده رو دوش شما ! ☺️


میخواستم از خجالت آب بشم و برم زمین


- ببینید باور کنید من دختر فضولی نیستم،

فقط ...

فقط ....!!


احساس کردم زل زده بهم ، ولی وقتی رد نگاهشو گرفتم

دیدم داره به قاب عکس خورد شده جلوی کمد نگاه میکنه !!!


نمیدونم چجوری تونسته بودم طی چند ساعت اونهمه گندکاری بالا بیارم !!

ولی فقط دلم میخواست زودتر همه چی تموم بشه !!


- من ... من ...


پرید وسط حرفم

- ببخشید که همسایه ها براتون مزاحمت ایجاد کردن.

من واقعا شرمنده ام !

راستش قصد نداشتم بیام

ولی چندبار با گوشیتون تماس گرفتم ولی جواب ندادین .

واسه همین نگران شدم و اومدم ببینم اتفاقی افتاده که دیدم بله ...!

متأسفم که آرامشتون بهم خورد !


با دهن باز نگاهش میکردم

واقعا این موجود زیادی عجیب غریب بود !


شرمنده سرمو انداختم پایین

- ممنون که به روم نمیارید 

باورکنید من فضول نیستم

فقط واقعاً ...

چجوری بگم!

شما خیلی عجیب غریبی برام !!


- من؟؟

چرا؟


بلند شدم و رفتم سمت قاب عکس و شروع کردم به جمع کردن

-‌ نمیدونم !

یه جوری ای !

بعدم ماشینت ، خونت ، پر از آرامشه !


- مواظب باشید دستتون نبره !

بذارید خودم جمعش کنم !


- نه خودم دوست دارم جمع کنم !!


- باشه.

پس من میرم ، شما راحت باشید.

با ماجرای امروزم دیگه فکرنکنم کسی جرأت کنه مزاحمتون شه !


- نه نه !

نرو !

میدونم بخاطر من داری ،

یعنی دارید میرید بیرون !

اما نیاز نیست من دارم میرم ، دیرم میشه !


- مطمئنید ؟

نمیخواید بیشتر بمونید ؟


- نه !

انگار امروز قرار نیست حال من خوب باشه کلاً !

فقط یه سوال !

اون جمله ها ...

اون دفترچه ...


واقعا چرا اینارو مینویسی ؟

چرا وقتتو براشون میذاری ؟


حیف تو ... یعنی شما نیست؟؟


سرشو انداخت پایین و به طرف دفترچه نگاه کرد !

- کدوم جملش بیشتر نظرتونو جلب کرده ؟


- نمیدونم ...

همونا که راجع به خدا بود !

کدوم خدا ؟

تو خدایی میبینی؟؟



"محدثه افشاری"

  • نمایش : ۳۹۹۹
  • ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی