رمان او را - قسمت نود و چهارم :: از جنس خاک

از جنس خاک

وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ

رمان او را - قسمت نود و چهارم

  • AMIR 181
  • دوشنبه ۳۰ مهر ۹۷
  • ۲۱:۵۷

🔹 #او_را... (۹۴)



دوساعت بعد کنار زهرا ، محو حرف‌های سخنران شده بودم !


« جلسات گذشته کمی راجع به اهمیت هدف و رسیدن به اون ، صحبت کردیم .


اما امشب میخوایم به یه موضوع خیلی مهم بپردازیم که قبلا هم یه گریز هایی بهش زدیم . 


و اون مسئله ، لذته.


انسان ها اسیر لذت هستن !


اصلاً هرکاری که ما میکنیم برای لذت بردنه.و این خیلی هم خوبه ! چه ایرادی داره؟


مدل ما اینه. هممون دنبال لذتیم. از اون دزد و داغونش بگیر ، تا عابد و سالکش !


ولی باید دید هر کدوم دنبال چه لذتی رفتن که به اینجا رسیدن !؟


دزده دنبال کدوم لذت رفته ، عابده دنبال کدوم لذت !؟


برای عاقبتتم که شده ، حواست باشه دنبال چه لذتی میری ! »


ناخودآگاه فکرم رفت سمت مشروب و سیگار و آهنگ ، مهمونی و رقص و عشوه و پسر و ...!


با این فکر سریع سرم رو بلند کردم و اطرافم رو نگاه کردم. از اینکه کسی نمیتونست فکرم رو بخونه ، نفس عمیقی کشیدم و سرم رو انداختم پایین ،


و به ارزش و شخصیتی که برای خودم ساخته بودم فکر کردم ...!


« ببینید! من نمیخوام بشینم اینجا بگم چی بده چی خوبه! چون کار من این نیست. اینو خودتونم میتونید تشخیص بدید !


مثلا من نمیگم بی حجابی بده ، چون یه خانم بدحجاب ، وقتی خودش میبینه که به چشم یک ابزار ارضای شهوت بهش نگاه میکنن ، خودش میفهمه بی حجابی چیز بدیه !


یا کسی که رابطه نامشروع داره ، خودش میفهمه که دیگه نمیتونه از همسرش لذت ببره. تازه بعدش اینقدر احساس پشیمونی بهش دست میده که همون لذت هم کوفتش میشه !!


پس من کاری با این حرفا ندارم! خودتون عقل دارید ، بد و خوب رو تشخیص میدید .


من حرفم یچیز دیگست !


من میگم خودت رو محدود به این لذت های کم نکن. خدا دوست داره که تو خیلی لذت ببری !


و این ، نقطه ی ارتباطی بحث امشب ما ، با بحث شب های قبله !


هدفی که برای تو درنظر گرفته شده ، باید توش پر از لذت باشه !


باید کیف کنی ، صورتت گل بندازه.باید بخاطرش رها بشی از همه چیز ! »


حتی تصور چنین لذتی ، برام قشنگ بود ...


دلم میخواست هر طور که شده ، این احساس رو تجربه کنم .


« چیه دوتا عبادت کردی از زمین و زمان طلبکاری؟؟اخمات رفته تو هم !


تو گیر کارت همینجاست !


لذت نبردی !


میدونی چرا ؟


چون عشقی دینداری کردی !


هرجای دین که برات قشنگ بوده رفتی دنبالش .


هرجاش که سخت بوده ، باید پا روی نفست میذاشتی ، قیدشو زدی !


هرجا خوشت میومده پایه بودی ، ولی کار که یکم سخت میشده ، جاهایی که باید منیتت رو میزدی ، در رفتی !


بعد با همین مدل دینداری کردنت کیف کردی ، خودت رو محدود به چندتا لذت سطحی کردی ،


اون لذت عمیقه رو تجربه نکردی !


اینه که الان عقده ای شدی ، طرف قیافتو میبینه از دین بدش میاد !!


دیگه فایده نداره! همینجا خودتو بکوب ، از نو بساز!! »


به اسپیکر گوشه ی اتاق زل زده بودم و ماتم برده بود !


یعنی الان داشت مذهبیا رو دعوا میکرد!؟ اونم همونایی که ازشون بدم میومد!؟


احساس میکردم این آخونده خیلی باید قیافش عجیب و غریب باشه !


خیلی باید باحال باشه! اصلا شاید آخوند نباشه...


" آخه مگه میشه!؟ این چه دینیه!؟


اسلام که این مدلی نیست! شاید داره راجع به مسیحیت حرف میزنه! یا یه دین جدید دیگه!


نمیدونم ولی هرچی که هست ، خیلی قشنگه! خیلی...! "


سرم رو تکون دادم و از خیالات اومدم بیرون. پنج دقیقه بیشتر وقت نداشتم .


ترجیح میدادم همین چنددقیقه رو هم گوش به این حرف‌های جدید و جالب بدم !


« تو تا وقتی به اون لذت عمیق نرسی ، نمیتونی درست بندگی کنی !


اینجوری به دین ، به دیگران و به خودت ضربه میزنی .


نکن عزیز من! اینجوری دینداری نکن!


تا الانم خیلیامون راه رو اشتباه رفتیم .


بعد از پذیرش واقعیت های دنیا ، تازه باید بریم ببینیم چجوری دینداری کنیم !!


نه فقط دینداری ، بلکه چجوری زندگی کنیم !؟


از کجا بریم که نزنیم به جاده خاکی !


برای رسیدن به اون اوج لذت ، باید از راه درستش بریم .


اگر از این راه نری ، همه تلاش‌هات ، همه عبادت‌هات ، همه چی میره به باد هوا ...


نه این دنیا چیزی از زندگی میفهمی ، نه اون دنیا !


این مدل زندگی کردن به درد تو نمیخوره !


تو انسانی... »


با حسرت به ساعت نگاه کردم و کیفم رو برداشتم. میخواستم بلند بشم که زهرا دستمو گرفت


- ترنم جان ، فردا چیکاره ای؟ میای بریم جایی؟


چشمام از تعجب گرد شد


- من؟؟ کجا!!؟؟


- شمارت رو اگر عیبی نداره بده بهم ، بهت پیام میدم میگم .


شمارم رو دادم بهش و خداحافظی کردم و با یه نگاه دیگه به اسپیکر ، اومدم بیرون .



"محدثه افشاری"

  • نمایش : ۴۴۱۵
  • ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی