رمان او را - قسمت صد و بیست و ششم :: از جنس خاک

از جنس خاک

وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ

رمان او را - قسمت صد و بیست و ششم

  • AMIR 181
  • پنجشنبه ۱۰ آبان ۹۷
  • ۲۲:۲۴

🔹#او_را... (۱۲۶)



ابروهاش رو انداخت بالا


- اینم مسخره بازی جدیدته؟؟ 


-مممـ...مگه چیکار کردم؟؟😓


- بیا برو تو خونه تا بفهمی چیکار کردی!


آب دهنم رو قورت دادم و با ترس نگاهش کردم.


- گفتم گمشو تو خونه تا صدام بالا نرفته! 😠


در ماشین رو بستم و رفتم تو خونه. مغزم قفل کرده بود و نمیدونستم باید چیکار کنم!


مامان که انگار قبل از ما رسیده بود و با خستگی روی مبل ولو شده بود، با دیدنم چشماش گرد شد و سیخ ایستاد !


جلوی در ایستادم و زل زدم بهش، که بابا از پشت هلم داد و وارد خونه شدم. مامان اومد جلوتر و سرتا پام رو نگاه کرد.


- این چیه ترنم!؟


بابا غرید

- این؟؟ دسته گل توعه! تحویلش بگیر! تحویل بگیر این تف سر بالا رو! 😒😠


و قبل از اینکه هر حرف دیگه ای زده بشه، سنگینی و داغی دستش رو، روی صورتم حس کردم. 

این بار اولی بود که از بابا کتک میخوردم !


چادر رو از سرم کشید و داد زد 😞


- این چیه؟؟ این نکبت چیه؟؟ این رو سر تو ، رو سر بچه ی من چیکار میکنه؟؟ 😡


و هلم داد عقب. سعی میکردم اشکام رو کنترل کنم.


اینقدر تند این اتفاقات میفتاد که فرصت فکر کردن نداشتم. اومد طرفم و بلندتر داد کشید


- لالی یا کری؟؟


پلک محکمی زدم تا مانع فرود اشک هام بشم و نالیدم


-بابا مگه چیکار کردم؟؟مگه خلاف کردم؟ 😢


- خفه شو! خفه شو ترنم! خفه شو! دختره ی نمک به حروم، اینهمه خرجت کردم که پادوی آخوندا بشی؟؟


از عصبانیت قرمز شده بود، تند تند دور من راه میرفت و داد میزد. بغضم بهم اجازه ی حرف زدن نمیداد !


- بی شرف برای چی با آبروی من بازی میکنی؟؟

یه ساله چه مرگت شده تو؟؟ 😡


هر روز یه گند جدید میزنی، هر روز یه غلط اضافی میکنی، آخه تو نون آخوندا رو خوردی یا ...


با عصبانیت به سمتم حمله‌ور شد و صورتم رو به یه چک دیگه مهمون کرد که باعث شد بیفتم زمین 😔


اونقدر دستش سنگین بود که احساس گیجی می‌کردم. مامان جیغی کشید و اومد جلو اما بابا با تهدید، دورش کرد!


دوباره از چادرم گرفت و بلندم کرد


- مگه با تو نیستم؟؟ لکه ی ننگ!!

کاش همون روز میمردی از دستت خلاص میشدم...


با شنیدن این حرف با ناباوری نگاهش کردم و دیگه نتونستم جلوی بغض تو گلوم رو بگیرم . 

مثل ابر بهار باریدم... 😭


به حال دل شکستم و به حال غرور خورد شدم!


- خفه شو...


برای چی داری گریه میکنی؟ ساکت شو ،نمیخوام صدای عرعرتو بشنوم! 😒


چرا حرف نمیزنی؟ برای چی لچک سرت کردی؟

مامانت آخوند بوده یا بابات؟؟ 😡


اشک هام رو کنار زدم و گفتم


- چه ربطی به آخوندا داره؟؟ 😖


- عههه؟ پس زبونم داری!! پس به کی مربوطه؟



"محدثه افشاری"

  • نمایش : ۳۶۲۷
  • Lyrics
    جالبه
    بعدیارم بزارین پیلیز
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی